گریه با طعم رزومه و استخدام !

دو روز از آگهی که تو سایت جاباینجا برای استخدام گرافیست گذاشتم میگذره و حدود 330 تا رزومه دریافت کردم! دونه دونه رو چک کردم و با تعدادی وقت مصاحبه گذاشتم. ناامیدی تو چشم‌های همشون موج میزنه و هیچ انگیزه‌ایی حتی برای آنالیز من و محیط کار احتمالیشون ندارن. راجع به حقوق دریافتی با ترس و لرز صحبت میکنن و این خبر از یه فاجعه بزرگ میده! قتی نسل جوون ناامید میشه اون کشور فاتحه‌اش خوندست و با مشکلات فیلترینگ و .. که پیش اومده بیشترین ظلم در حق این جوون‌های با استعداد شده.
نمیدونم باید خوشحال باشم از این حجم رزومه یا گریه کنم! نمیدونم خوشحال باشم که نیروی کار آماده و باتجربه هست یا بازهم گریه کنم که گرافیستی با 13 سال سابقه و یه فرزند میگه حقوق رو هرچی بگید من قبول دارم فقط شروع کنیم کار رو. این چند روز اینقدر دستم رو گرفتم رو حقوق‌های پیشنهادیشون و دیدم کمتر از حدی که انتظار داشتم سورپرازیز شدم.
نمیدونم این داستان تا کجا پیش خواهد رفت ولی آینده خوبی رو متصور نیستم! نه برای طراحای جوون و باسلیقه و بااستعدادمون بلکه برای همه جوون‌های این کشور. کاش زودتر فکری براش میشد ..

برای یک زندگی معمولی ..

هیچکس تو طول تاریخ به اندازه #ایران برای یه ذره زندگی اینقدر نمرده ..

بالاخره استخدام کردیم ولی ...

پیرو پست " نیروی کار، گشتم نبود نگرد نیست ! " :
برای دوستانی که حوصله ندارن پست رو پیدا کنن :

با امروز حدود 45 روز میشه که تقریبا هر سه روز یکبار آگهی استخدام نیروی بازاریابی و فروش تو وبسایت‌های مختلف میذاریم و با صرف هزینه برای هر آگهی به بن بست می‌خوریم! یادمه سال 97 که کارمون رو شروع کردیم یه آگهی استخدام که میدادیم پشیمون میشدیم از حجم تماس‌‌ها و بررسی رزومه‌ها! اینقدر تعداد درخواست‌ها بالا بود که چند روز طول می‌کشید تا یه نیروی کار مناسب اون شغل پیدا کنیم و استارت همکاری رو بزنیم اما امروز دریغ از یه تماس! تماسی که حتی شرایط کاری پرسیده بشه و تمایلی نشون داده بشه!داشتم حساب و کتاب میکردم نزیدک به یک میلیون هزینه آگهی دادم و هر کسی هم که برای استخدام اومده بدون دانش و تجربه فقط حقوق بالا و امکانات خواسته! تمام دغدغه مرخصی و کار فوق العاده سبک بوده! حتی مورد داشتیم از سود سالیانه شرکت هم سهم میخواستن و برخوردشون جوری بوده که انگار دارن به من لطف میکنن و میان سرکار!تمام امید و انگیزه مردم گرفته شده و قطعا من این درک رو دارم که شاید با حقوق‌های متوسط زندگی هیچکس نچرخه ولی این رو هم در نظر میگیریم که من اول باید خودم رو اثبات کنم و سودآوری بالایی داشته باشم تا مدیران رو مجاب کنم پرداختی‌های بالا انجام بدن ؟ بعید میدونم! همه دنبال مزد بی زحمت و رشد و پیشرفت یک روزه هستیم! هر نیروی کار درست و به دربخوری هم که بود یا از ایران رفته یا در شرف رفتن از ایران هست! به نظر من هر کسی تو این شرایط صاحب یک کسب و کار هست با یه قهرمان برابری می‌کنه!

بالاخره بعد از کلی مشقت تونستیم نیروی کار متناسب با جایگاه شغلیمون رو استخدام کنیم! ایشون یک روز رو اومدن شرکت و مشغول آموزش شدن و قرار شد تا درست شدن اوضاع و شروع دوباره فعالیت شرکت صبر کنن! همین صبری که نمیدونم منجر به قطع فعالیتشون بشه یا خیر! صبر میکنن اصلا یا نه! و این هم همون امنیتی هست که آقایون با اقتدار ازش اسم میبردن! امیدوارم در پس گرفتن حقمون موفق باشیم ..

همه چیز بود، جز پای رفتنم ..

چقدر همه چیز ترسناک! چقدر امسال پاییز به جای نارنجی و زرد خاکستری و چقدر برای ایرانم نگرانم! بد کردید! زدید و خوردید و بردید بدون اینکه فکر کنید یک روز این چاقوهایی که میزنید یه عصبی رو قطع میکنه و اندام‌ها از شدت درد و خونریزی جنون میگیرن و بر علیه مغز کودتا میکنن! این روزهارو میشد دید و چقدر بهتون گفتیم ما صبر کردیم به اندازه چهل و یک سال ولی هر روز ضعیف و ضعیف‌تر شدیم! مرگ یکبار شیون هم یکبار! چقدر گفتیم آدم گشنه دین نداره و چقر گوش ندادین و سرمون رو با آرمان‌هایی که خودتون هم بهش وفادار نبودین گرم کردین!
چقدر بهم گفتن چرا نمیری از ایران! چقدر گفتن مهاجرت کن برو زندگیتو بساز و عمرتو اینجا هدر نده ولی ایران خانوم قربونت برم کجا بریم!؟ کی از مهاجرت خوشحال بوده؟ کی از ندیدن مادرش، پدرش و خونه‌ایی که توش بزرگ شده خوشحاله؟ کی از جمع کردن چمدون‌های بزرگ و دیدار آخر خیابون‌های شهر و کشورش خوشحال بوده؟ کی با گریه نصفه شب نرسیده فرودگاه امام و با قلب مچاله وطنشو ترک نکرده؟ من نمیتونم! من دلم میخواد بمونم و میدونم این اشتباهه! میدونم اینجا دیگه وطن خوشحال من نیست و میدونم دارم خودم رو میسوزونم ولی چاره چیه.. من نه آدم رفتن بودم نه دلم میخواد برم و از پشت صفحه شیشه‌ایی و بی روح موبایلم زل بزنم به چهره مادر و پدرم و خودم رو محکم نگه دارم تا فشار دلتنگی اشک‌هامو سرازیر نکنه! چرا؟ چی شد که رسیدیم به اینجا..
پاییز شد ولی دل و دماغ هیچ کاری نیست.. نشستم پشت میزم و دارم از سهمیه اینترنتی که قراره تا ساعت 4 بیشتر نباشه بهترین استفاده رو میکنم و دلگیر میشم از این اوضاع! کاش یه روزی بیاد که همه کنار هم بخندیم و بخندیم و بخندیم ..

یکم غر اقتصادی بزنم!

نمیخوام صحبت های پر از یاس و ناامیدی و شکایت بزنم ولی چند روز پیش با یکی از دوستانم که تازه متاهل شده صحبت میکردم میگفت منو خانومم روی هم چهار جا کار میکنیم ولی هر روز صبح که از خواب بیدار میشیم ده درصد نسبت به دیروز فقیرتر شدیم! نمیدونم چرا بعد از شنیدنش هم خنده ام گرفت هم گریه!

اقتصاد حرف اول است نه آرمان!

وقتی میان پشت میکروفون و در حالی که یه پرچم تو دستشون گرفتن و با تمام حرص و عصبانیت برای دنیا لعنت و نفرین میفرستن و بعد از اون با چهره بغض آلود میگن ما تا آخرش پای آرمان هامون وایسادیم حتی اگر آب خالی بخوریم دلم به حالشون میسوزه چون دقیقا تو همون مسیری قرار گرفتن که براشون تعریف شده ! مسیری به نام اینکه نگران نباشید ، فردا و آخرتی هست و شما وارثان زمین خواهید بود !

شهید بهشتی یه جمله ایی داره که میگه : ‌امیدوارم ملت خوشحال باشد که در نظامی زندگی می‌کند که اگر از رئیس جمهور شکایت داشت، دستگاه قضایی همانگونه عمل کند که از یک فرد عادی شکایت داشت و این جمله به نظر تموم کننده تمام چیزهایی هست امروز تو جامعه ما داره میگذره.

آقایون، برادران، هم میهنان بخدا با حلوا حلوا کردن دهن ما شیرین نمیشه ، ما چیزی رو که میبینیم باید باور کنیم نه حرف ها و تظاهرهایی که به خورذمون میدن ! من چرخ فلج اقتصاد ، تورم ، گرونی ، گرد و خاک ، نابودی کسب و کارها و ... رو با پوست و گوشتم لمس میکنم نه وعده های توخالی و پوچی که برای توجیح نابلدی و فساد و رانت به خوردمون میدن ! من تو این انقلاب 41 ساله فقط کارمندم رو میبینم که نسبت به حقوقش کمش معترض و زندگیش نمیچرخه ، منی که کارفرما هستم و شرایطی برام مهیا نیست تا راحت درآمد داشته باشم و مشتری هایی که توان پرداخت و هزینه ندارن و این چرخه مدام و مدام تکرار میشه !
به بنده بفرمایید بر سر کدوم آرمان باید وایسیم ؟ علت این همه ذوق و تمرکز روی دهه نودی ها که با یه ترانه " سلام فرمانده " قرار هست چشمشون رو روی همه چیز ببندن چیه ؟ ما قرار هست تا کی تاوان حماقت های آقایون و خوردن و بردنشون رو بدیم ؟!