مینیمال ؛ گوش هایش ..
- چهارشنبه ۵ مهر ، ۱۶:۱۴ ب.ظ
- مینیمال
- ۱۶۴۸ بازدید
گوش هایش ،
مثل صدف های دریایی ،
صدای دریا میداد ..
دست هایش پر بود از شن های ساحلی و نگاهش پشت پلک هایش پنهان شده بود .. گمانم عاشق باران بود که این چنین بی پروا به دریا زد و رفت .. رفت تا جایی که چشم کار میکرد دریا بود و دریا .. رها ، مثل صدف های دریایی ..
مینیمال ؛ یلدا
- سه شنبه ۳۰ آذر ، ۱۲:۱۸ ب.ظ
- مینیمال
- ۲۰۹۳ بازدید
گمانم انارها به یلدا نرسیدند ؛
مثل منی که تو را یک دقیقه بیشتر ندارم ...
پی نوشتـــ :
بلندترین شب سال رو در کنار عزیزترین هاتون به شادی و سرور آرزومندم ...
مینیمال ؛ عاشقم باش !
- دوشنبه ۱۲ مهر ، ۲۳:۳۱ ب.ظ
- مینیمال
- ۲۸۰۷ بازدید
تو عاشقم باش ،
من دهان جدایی را خواهم دوخت ...
یه دوستی داشتیم تو دانشگاه همون ترم اول عاشق و دلباخته نگاه های یکی از همکلاسیهامون شد . هر روز آخر کلاس مینشست و تمام مدت زیر زیرکی نگاش میکرد . اصلا میرفت تو دنیای خودش و کاملا مدهوش میشد . بارها میشد کنارش بودم و چند بار صداش میزدم ولی انگار نه انگار . حتی تو خیالاتش آینده زندگیشو با اون دختر ساخته بود و به قول گفتنی اسم بچه هاشونم انتخاب کرده بود . من هم به عنوان یه دوست هر کمکی از دستم برمیومد براش انجام دادم چون میدونستم نیتش خیره . پسر بدی هم نبود ، البته تا وقتی ذهنیتی که از خودش ساخته بود برای همه ما قشنگ بود . گذشت و گذشت ؛ به هر واسطه و رابطی بود دستشو گذاشتیم تو دست دختر مورد علاقه اش ...
خیلی خوشحال بود ، روزهاش خیلی قشنگ شده بود و اینو میشد از برقی که ته چشماش سو سو میزد فهمید . ولی این خوشی دوامی نداشت و یه صبح که از خواب بیدار شدم ، چشمم به 12 تا میس کالی افتاد که روی گوشیم بود . شدیدا نگران شدم و خواب از سرم پرید ، قبل اینکه باهاش تماس بگیرم زنگ خونه رو زد و گفت پایین منتظرمه ! طاقت نیاورده و از 8 صبح منتظرم بوده اینجا . لباس پوشیده و نپوشیده ، صبحونه خورده و نخورده رفتم سمتش و مشغول صحبت شدیم ...
همه چیز تموم شده بود و تمام شکست های عشقیه دنیا روی سرش خراب شده بود . همه چیز با یه حرف به هم ریخته بود و اون حجم زیاده عشق از بین رفته بود ! پرسیدم اون حرف چی بود ؟ با دستای لرزون و اشک های روی گونه گفت میدونی خونه شون پایین شهر ؟
اونجا بود که یاد این جمله خودم افتادم و تو دلم گفتم ما آدم ها گاهی اوقات چقدر میتونیم سطحی نگر باشیم ...
کاش ،
همیشه دستانت ،
بوی ناب ماندن میداد ...
#مسعودکوثری
دوستیه ما هم مدت زیادی طول نکشید و از اون دوست چندین ساله که خبر ندارم . کاش هیجوقت خود واقعیش رو نشونم نمیداد و هنوز هم جز بهترین دوستهام بود ...

درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !