طعم تلخ روزمره گی
- يكشنبه ۲۰ خرداد ، ۱۸:۳۶ ب.ظ
- روزنوشت
- ۱۲۲۵ بازدید
دستم به نوشتن نمیره . اصلا ! حتی بارها شده اومدم سر لپ تاپم و بی هدف توی نت چرخیدم ولی دست و دلم به باز کردن پنل بلاگم نرفته . نمیدونم چی میشه که آدمیزاد احساس میکنه یه دوره هایی از زندگیش رو باید تو خاموشی بگذرونه . باید بره یه جایی مثل یه غار دور افتاده تو یه جزیره ناشناس و ماه ها با خودش و طبیعت خلوت کنه تا دوباره نیرو و انرژی بگیره برای ادامه حیات . تو این چند ماهی که از ننوشتن من میگذره مشغول گذروندن همچین دوره ایی بودم و الان وقتشه که با نوشتن زیاد احساس نیازم رو دوباره زنده کنم ..
خیلی کامنت های پیگیر برام ارسال کردین ، چه توی تلگرام و چه اینستاگرام حالم رو پرسیدین که شدیدا باعث خوشحالیه منه . همین که این کامنت ها و احوال پرسی هارو میبینم احساس میکنم نوشتن یه وظیفه بزرگ روی دوشم هست که باید به انجام برسونمش ..
بخونید دوباره آقای سر به هوا رو از همین بلاگ ساده و بی آلایش ..
کاش باران ببارد ..
- يكشنبه ۲۶ آذر ، ۲۰:۲۰ ب.ظ
- دست نوشت
- ۱۷۵۰ بازدید
کاش کسی پیدا شود خبری از باران بگیرد ،
بگوید دست های کشاورز پیر رو به آسمان دراز است و نگران فردای بهار ..
نگران روزی که برداشتش از زمین مشتی خاک خشک باشد و دستش به جای جیب هاش رو به خلق خدا دراز باشد ..
کاش کسی پیدا شود خبری از باران بگیرد ،
بگوید گونه هایمان خیس و رویمان سیاه است ! تمام شهر بوی گناه میدهد و تا بر سرمان نبارد بوی زندگی و عشق بلند نمیشود ..
کاش کسی پیدا شود خبری از باران بگیرد ،
کاش کمی هم قطره های آب پشت پنجره را نوازش کند ..
کاش ببارد ، ای کاش ..
#مسعودکوثرى
تولدت مبارک آقای سر به هوا !
- شنبه ۳۱ تیر ، ۱۲:۵۸ ب.ظ
- روزنوشت
- ۳۳۳۰ بازدید
بزرگ شدم ، کمى بیشتر از سال قبل ، قد کشیدم و انگشتانم کمى بلندتر شده است .. اکنون که این نوشته را ثبت میکنم در نخستین ساعات بیست و چند سالگى قدم میزنم . نیمى از راه زندگى را رفته ام و هنوز چند شعر و قهوه براى ادامه حیات مانده است ...
از درخت مادر جدا شده ام و حالا ریشه ایى نازک در خاک دارم ، گرما نوازشم میکند و سوز زمستان به چین هاى پیشانى ام اضافه میکند ! من امروز را خوشحالم ، خوشحال از اینکه زادروزم را جشن میگیرم ؛ از اینکه کامل تر میشوم و هر روز ریشه هایم بیشتر به زیر خاک میرود ..
و امید دارم روزى این دانه تابستانى ، به درختى قطور و همیشه سبز تبدیل شود تا کمترین سودش براى اطرافیان سایه خنک و عطر گس کاجش باشد ..
استشمامم کن ،
عطرم را احساس میکنى ؟
یادگارى ات را روى شاخه هایم بنویس و مرا در شعرهایم جستجو کن ،
شاید روزى اسمم را ،
لا به لاى قافیه اى ،
و یا در ایهام و آرایه اى ،
پیدا کردى .
تولدت مبارک بیست و چند ساله ترین کاج زمینى ...
حرفی نیست ، نمیدونم باید شاد باشم یا ناراحت ! بخندم یا غصه دار سال های از دست رفته زندگیم باشم . به نظر من زادروزی رو میتونیم جشن بگیریم که از نتیجه عملکردمون راضی باشیم و احساس کنیم نسبت به سال قبل بیشتر به سود اطرافیانمون نفس کشیدیم . قوی تر شدیم و کمتر توی عمق زندگی فرو رفتیم . خدارو بیشتر وارد سفره زندگیمون کردیم و بیشتر به اضافه شدن زیبایی های زندگی کمک کردیم . من امروز تقریبا به نیمه راه رسیدم ، نیمه راهی که شاید خیلی کوتاه تموم بشه و میدونم بیشتر از این هم کاری تو این دنیا ندارم . چندتا شعر که شاید فکری رو عوض کنه و دل هارو بیشتر به سمت عشق و دوست داشتن سوق بده ، چندتا عکس که بتونه درد و رنج بشر رو به تصویر بکشه و در آخر شاید اسمی که بعد از مرگم یادی رو همراهم کنه ..
سی و یکم تیرماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش ، تولدم مبارک ..
از دیروز تا امروز ، از بلاگفا تا بیان !
- دوشنبه ۱۹ تیر ، ۱۱:۳۲ ق.ظ
- خبرهای مهم
- ۲۷۶۰ بازدید
یادمه اولین بلاگی که داشتم برمیگرده به سال 84 ، اون موقع ها بلاگفا و پرشین بلاگ رو بورس بودن و با وجود امکانات کمی که داشتن از نظر من نهایت تکنولوژی بودن ! مخصوصا بلاگفا که کار باهاش خیلی هم ساده بود و با ده دقیقه گشت و گذار تو پنلش میشد زیر و بم کار باهاشو درآورد . اولین پستی که توی وبلاگم گذاشتم رو هیچوقت یادم نمیره ؛ از یه سایت موزیک کپی کرده بودم و وقتی بعد از ارسالش نتیجه کار رو توی صفحه اول وبلاگم دیدم ذوق زده شدم و هیجانم وقتی بیشتر شد که شروع کردم به دست کاری کدهای قالب . ساعت اضافه میکردم ، شکل موس رو تغییر میدادم ، برای بازدید گننده ها پیغام خوشامد گویی میذاشتم و خلاصه هر روز یه چیز جدید یاد میگرفتم . اون موقع ها اینترنت دایل آپ بود و باید یک ساعت تمام صبر میکردی تا یه صفحه باز بشه و ADSL مال از ما بهترون بود ، یعنی تو خونه ها خیلی کم بود و اکثرا شرکت ها و سازمان ها ازش استفاده میکردن . خبری از وایمکس و وایرلس و فلان هم نبود .
روزی بیست سی تا پست کپی میکردم و میذاشتم و بین دوست و آشناها میگفتم هر کی موزیک جدید میخواد بره به این آدرس ، سایت خودمه و هر روز به روز میشه ( وقتی یادم میافته که همیشه مثل کارت ویزیت آدرس بلاگمو تو جیبم داشتم تا کسی خواست بدم بهش خندم میگیره ! ) . خلاصه گذشت و گذشت تا یه روز دیدم وبم فیلتر شده ! اصلا دنیا رو سرم خراب شد و پیش خودم گفتم این همه هزینه اینترنت و غرغرهای مامان که بسه تلفن همش مشغوله و گردن دردهای خودم که ساعت ها پای کامپیوتر بودم همش به هدر رفت . کلا وبلاگ بازی رو کنار گذاشتم و روزی یک ساعت فقط توی گوگل چیزهای الکی سرچ میکردم و سرمو گرم میکردم . بعد از شش ماه دوباره رفتم سمت بلاگفا و یه وب جدید زدم . اسمش یادم هنوز ایران جاوا دات بلاگفا دات کام . یه قالب شیک براش پیدا کردم و شروع کردم به کار شریف کپی برداری . یه آمارگیر هم از وبگذر گذاشته بودم گوشه قالبم و هر روز از تعداد بازدید کننده هام ذوق میکردم . یه بار اومدم سراغ وبم و دیدم بازدیدکننده های دیروزم شده 120 نفر ! از شدت خوشحالی داشتم ایست قلبی میکردم ! احساس میکردم چقدر رشد کردم و چقدر تو کارم موفق شدم ! کپی برداری رو با جدیت تمام ادامه دادم که کم کم ضربه هاش به درس و تحصیلم از طرف خانواده احساس شد و نتیجه اش شد تعطیلی وب دوم و جدا کردن مودم از کامپیوتر توسط بابام !
دوران دبیرستان هم تو چندتا وبلاگ ساده که هر کدومشون به یه نحوی از بین رفتن گذشت ، با وجود اینترنت ضعیف ، محدودیت های درسی و زمانی و فشارهای خانواده میلم به نوشتن و بازی با کیبورد هیچوقت کم نشد . از هر فرصتی استفاده میکردم و حتی شده توی کافی نت شروع میکردم به نوشتن . اصلا اوضاع خوبی نبود ولی با ورود سیستم ADSL به خونه و رد کردن کنکور و ورود به دانشگاه همه چیز فرق کرد . وقت آزادی که در کنار درس و کار داشتم بهترین زمان برای نوشتن بود . اولین وبسایتم رو ترم یک دانشگاه تاسیس کردم و دیگه خبری از کپی برداری های قدیم نبود . یه وبسایت تخصصی نرم افزار که روز به روز رشد میکرد و دلیلش هم این بود که اون سال ها تعداد اینجور وبسایت ها کم بود . به قدری کارهای وبسایت و هزینه هاش زیاد شده بود که مجبور شدم نویسنده و پشتیبان فنی بگیرم و عملا یه تیم شده بودیم . یادم سال 89 بود که رکورد یه میلیون بازدید در روز رو ثبت کردیم و چقدر خوشحال بودیم از نتیجه کارمون . تبلیغات میگرفتیم و همزمان برای رشد بیشتر تبلیغات هم میدادیم . از شاتل ، سامسونگ و حتی اداره پست تبلیغات رزرو شده داشتیم و اسم و رسمی به هم زده بودیم . اوضاع خوب پیش میرفت ولی مشکل زمان داشتیم ، درس هام سنگین و سنگین تر میشد و روز به روز کمتر وقت داشتم برای رسیدن به سایت . اینقدر دور شدم ازش که تصمیم گرفتم همه چیز رو بذارم برای فروش . آگهی فروش سایت رو زدم و دو روزه براش مشتری پیدا شد . با حال ناراحت فروختمش و هفته بعد دیدم سایت کلا بسته شده . دامنه رو با قیمت بالا گذاشتن برای فروش و تمام اطلاعات رو هم فروختن به یه وبسایت خارجی ...
تا دو سال بعد از این ماجرا سمت نوشتن تو فضای مجازی نرفتم . گه گداری برای تحقیق یا فیسبوک و توییتر میرفتم و نهایت استفادم بازی آنلاین و دانلود فیلم و موزیک بود . به پیشنهاد یکی از دوستام یه بلاگ ساختم توی بلاگفا و با همین دامنه مرد بارانی شروع به نوشتن کردم . وقتی بعد از 7 سال وارد پنل بلاگفا شدم از اینکه هیچ تغییری نکرده بود متعجب شدم ! قشنگ حس کردم علیرضا شیرازی ( مدیر بلاگفا ) بلاگفا رو به حال خودش رها کرده و این سایت اینقدر کاربر داره که هیچ میلی برای اضافه کردن امکانات جدید برای جذب مخاطب نداشته باشه . بگذریم ؛ دو سالی مهمون بلاگفا بودیم تا یه روز متوجه شدیم مهموناشو بیرون کرده و قسمت اعظمی از اطلاعاتش از بین رفته . صبر کردن و انتظار برای درست شدن اوضاع جایز نبود چون با توجه به شناختی که نسبت مدیریت بلاگفا داشتم میدونستم تا سال بعد هم متوجه موضوع نمیشن چه برسه بخوان پیگیری و رفع نقص کنن . سریع دامنه رو منتقل کردم به بیان بلاگ و نوشتن رو از سر گرفتم . اولین پستم توی این بلاگ رو پنجشنبه 19 تیر سال 1394 ، ساعت 15:20 بعدازظهر با عنوان " سلام وبسایت جدید " منتشر کردم . از اون روز دقیقا 2 سال میگذره و امروز مرد بارانی در کنار بهترین رفقای مجازیش وارد سومین سال فعالیت خودش میشه . توی این دو سال 219 بار دکمه سبز رنگ " انتشار " رو فشار دادم و به حدود 5400 تا کامنت پر مهر شما جواب دادم . 270،000 نفر بازدید کننده داشتم و حدود یک میلیون بار صفحه وبم توی مرورگرهای شما باز و بسته شده . از غم و شادی نوشتم ، از خاطرات سربازی ، از اتفاقات روزانه ، از مشکلات و دردهای جامعه ، زیبایی های اطراف و تمام نوشته هایی که باید ثبتشون میکردم تا در آینده وقتی دوباره میخونمشون ، زیر لب بگم : چقدر اون روزها زود گذشت ...
یه تشکر گرم میکنم ، از همه کسایی که تو این سال ها کنارم بودن ، نوشته های بی قافیه و پر از عیب و ایرادم رو خوندن . توی خیلی مسایل راهنماییم کردن و اشتباهاتم رو بهم گوشزد کردن . با من خندیدن و از ناراحتی من ناراحت شدن . شماها واقعی ترین دوست های مجازی دنیا هستین ...
راستی به آمارهای زیر یه نگاهی بندازید شاید براتون جالب باشه :
+ پر بازدیدترین نوشته : سربازی و دردی به نام استعلاجی ! ( 27057 بازدید )
+ پر بحثترین نوشته : حذف وبلاگ های فرسوده ( 71 نظر )
+ محبوبترین نوشته : پدر همیشه قهرمان میماند ! ( 11 رای مثبت )
+ جذابترین بخش : اعترافات احمقانه شما ( 33 اعتراف )
+ بیشترین مشارکت : اتاق آرزوها : ( 93 تا آرزو )
+ کمترین مشارکت : فکرهاتو بنویس : ( 5 تا ایده )
رادیوبلاگیها حیا کن ، مرد بارانی رو رها کن !
- يكشنبه ۷ خرداد ، ۱۰:۴۹ ق.ظ
- روزنوشت
- ۱۵۳۰ بازدید
میخوام جمع کنم برم کلا ! در بلاگم رو هم میبندم و روش مینویسم تا حرف میزد سوژه میشد ! روزگاری شده بخدا نمیذارن یه آب خوش از گلومون بره پایین . اصلا چشم ندارن ببینن مارو دو روز همکارامون مهمون کردن . برامون کباب و پاستا خریدن ! همش حسودی میکنن مرسی اه ! ولی به دور از شوخی ممنون که هستین و لبخند رو روی لب هامون میارین و ممنون از ایده متفاوت و جدیدی که داشتین و با جدیت هم دارین دنبالش میکنین . یه نکته ایی رو هم دوست دارم اینجا بگم که بچه های رادیوبلاگی نه برای کارشون هزینه ایی میگیرن و نه دنبال مسائل مادیش هستن ؛ فقط و فقط برای آوردن لبخند روی لب هامون زحمت تحریر و ضبط اخبار رو میکشن . از طرف همه بلاگرها ازشون تشکر میکنم و خیلی خوشحالم که به عنوان یه عضو کوچیکی از این خانواده تو قسمت مینیمال باهاشون همکاری میکنم .
وبلاگ رادیوبلاگیها ( اینجا ) ، قسمت 36 اخبار رادیوبلاگیها ( اینجا ) ، دانلود فایل اخبار ( اینجا )
پی نوشتـــ :
برای حمایت از رادیوبلاگیها کمترین کاری که میشه کرد نوشتن یه پست ، ارسال یه لینک تو لینکدونی یا حتی ارسال یه کامنت گرم و پر از انرژی زیر پستاشونه ...
تولد یک سالگی و یک چالش متفاوت !
- پنجشنبه ۱۷ تیر ، ۱۲:۰۰ ب.ظ
- خبرهای مهم
- ۱۲۸۴۸۱ بازدید
روزنوشت های آقای سر به هوا و گاهی سر به هواترین موجود روی زمین که حتی گاهی پسورد ورود به پنل وبش رو هم فراموش میکنه و با سوزاندنه کلی فسفر هم به نتیجه ای نمیرسه و به ناچار دست به تقلب از روی پسوردهای سیو شده تو فایرفاکس میزنه امروز وارد دومین سال فعالیت خودش شد . وای خدا که چقدر زود گذشت ؛ هیچ فکرشو نمیکردم بتونم 9 سال وبلاگ نویسی رو ادامه بدم و بعد از بارها و بارها پاک شدن مطالبم و از دست رفتن نوشته های قدیمیم هنوز هم سر پا بمونم و با هزار شوق و ذوق بشینم پای نوشتن . نوشتنی که گاه ساعت ها به درازا میکشه و من فارغ از هر فکر و خیالی کلمه هارو کنار هم ردیف میکنم تا از حجم افکارم بکاهم و از سرازیر شدنشون به داخل جمجمه ام جلوگیری کنم !
تو این یکسال بهترین دوست هایی که تنها اسمشون مجازیه و برای من از هزار دوست واقعی با ارزشترین رو پیدا کردم . دوستهایی که شاید نهایت ارتباطمون تو کامنتدونی زیر پست ها باشه ولی درکشون از متن های من غیرقابله توصیفه . خیلی خوشحالم از اینکه یه جمع حدودا 150 نفری رو در کنار خودم دارم که همیشه میتونم روی هم فکری و کمکشون حساب کنم . دوستهایی که به من موجودیت میبخشن و تنهادلخوشیه من برای نوشتن به حساب میان .
17 تیرماه روزی بود که به طور جدی بعد از نابود شدن بلاگفای رو به زوال وارد بیان بلاگ شدم و اولین پستم رو ساعت 15:20 دقیقه بعد از ظهر با عنوان " سلام وبسایت جدید ... " منتشر کردم ...
چقدر ذوق پشته همین " سلام وبسایت جدید ... " بود و احساس میکردم تمام وسایلم رو تو یه کوله ریختم و روی یه تپه بلند رو به روی شهری وایستادم که قراره زندگیه جدیدی رو توش شروع کنم . روزها گذشت و گذشت ؛ از خاطرات " کارمند بانک " گفتیم و از خوشحالی برداشته شدن "12 سال تحریم " خوشحال شدیم . از دردسرهای " من ، مامان ، تلگرام " شکایت کردیم ، با خاطره " عزت الله انتظامی در خواب " خندیدیم و گاهی با " لذت جنسی ؛ به چه قیمتی " اشک ناراحتی ریختیم . با هم به " خدمت مقدس سربازی " رفتیم و حتی " ماشین بابا را نصف کردیم ! " و این داستان همچنان ادامه دارد ...
به همین مناسب میخوام تمام دوست های بلاگیم رو به یه چالش دعوت کنم ! چالشی با عنوان " به بهانه تولد آقای سر به هوا ... " یا " مینویسم برای مرد بارانی ... " . شما باید تو این چالش یک پست از بلاگتون رو به توصیفی از نوشته های من ، شخصیت من و جالبترین قسمت بلاگ من اختصاص بدین . به این صورت که نظرتون راجع به من ، شکل و ظاهر بلاگم ، نوشته هام و سایر قسمت های بلاگم رو اعلام میکنید و در آخر هم با یه جمله چند کلمه ای درباره وبم نوشته تون رو به پایان میرسونین .
شرکت توی این چالش اختیاریه و من همه شما رو به این اتفاق دعوت میکنم . شما تا پنجشنبه 24 تیر ساعت 12:00 ظهر فرصت دارین و بعد از اون من شروع به خوندن همه نوشته ها میکنم و به بهترین نوشته علاوه بر ارسال پستش توی بلاگم یه قالب به سلیقه خودش هدیه میدم ...
پی نوشتـــ :
بعد از اتمام این چالش توی پست بعدی اسم تمام شرکت کننده ها به همراه برنده اعلام میشه ...

درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !