تقلید اثر جف وال از نگاه شما !
- پنجشنبه ۱۲ مهر ، ۱۳:۳۹ ب.ظ
- روزنوشت
- ۱۱۳۲ بازدید
هفته پیش تو کلاس نقد عکس استاد از همه بچه ها خواست عکس تقلید از مجموعه عکس های خیابانی جف وال رو نقد کنن و هر چی از این عکس متوجه میشن رو بنویسن و هفته آینده تو کلاس بخونن .. شما چی متوجه میشین از این عکس ؟ با نگاه کردنش چه حسی بهتون دست میده و احساس میکنید منظور جف وال از گرفتن این عکس چی بوده ؟
تأثیرگذارترین تصاویر تاریخ ( بخش اول )
- پنجشنبه ۲۶ مرداد ، ۱۳:۱۶ ب.ظ
- عکاسی
- ۱۷۸۵ بازدید
عکاسی همیشه تاثیرگذارترین راه برای نشون دادن عمق یه فاجعه ، شدت احساس و حتی میزان سردی یه دوران بوده . نمیدونم تا حالا این سوال براتون پیش اومده یا نه که کدوم عکس های ثبت شده تو تاریخ عکاسی از همه گیراتر و تاثیرگذارتره ؟ کدوم عکاس ها به صورت اتفاقی برای ثبت کدوم وقایع حساس تاریخ جایزه های زیادی رو نصیب خودشون کردن ؟ و یا تا حالا شده چشمتون به عکسی بخوره که نتونین از دیدنش دل بکنین ؟ یه عکس که مثل یه سکانس از فیلم میمونه و انگار همه چیزش کنار هم چیده شده برای برجسته شدن تو دنیای عکاسی . این مطلب رو اتفاقی تو سایت Zoomit دیدم و به نظر من دیدنش حتی برای اونهایی که از عکاسی هم سررشته ایی ندارن میتونه جذاب و جالب باشه ..
تأثیرگذارترین تصاویر تاریخ به انتخاب مجله تایم و به نقل از زومیت :
برخی از تصاویر منتخب فهرست ما به این دلیل انتخاب شدند که اولین نوع خود بودند و شماری دیگر ، به دلیل شکل دادن به زاویهی نگاه و تفکرات ما جایی در این فهرست به خود اختصاص دادند و البته در این میان تصاویری هم هستند که گامی فراتر نهادند و شیوهی زندگی ما را تحتالشعاع خود قرار دادند . درمجموع تمامی گزینههای معرفیشده در این فهرست ، به سبک و سیاق خود تجربیات انسانی ما را دگرگون کردند ..
کودک گرسنه و کرکس - عکاس : کوین کارتر ( Kevin Carter )
« کوین کارتر » عکاسی است که بیش از هر چیز دیگر به خاطر نمایش مرگ شناخته شده است . بهعنوان عضوی از کلوب « بنگ بنگ » ( Bang Bang ) ، این عکاس شجاع سری نترس داشت و مشتاق ماجراجویی بود و به همین خاطر برای نمایش رفتارهای رژیم آپارتاید روانهی آفریقای جنوبی شد . سفری که مملو از لحظات تلخ و متأثرکنندهای بود که اشتراک گذاشتن آنها با دیگران قلبهای بسیاری را دستخوش غم و اندوه کرد .
در سال 1993 او به سودان سفر کرد تا تصویرگر قحطی شود که گریبانگیر مردم فقیر این کشور شده بود . هنگامی که او در اطراف روستایی به نام آیود ( Ayod ) به دنبال سوژهای برای عکاسی میگشت ، به بیشهای گسترده رسید . او در آنجا با کودکی خردسال و نحیف روبرو شد که از درد گرسنگی مینالید و ضجه میزد . هنگامی که او میخواست عکس کودک را بگیرد متوجه کرکسی شد که درست همان نزدیکی به زمین نشست . به کارتر قبلا هشدار داده شده بود که به دلیل مسائل بهداشتی، بهتر است به هیچکدام از قربانیان نزدیک نشود. به همین خاطر او چارهای نداشت جز آنکه آنجا بایستد ؛ بلکه پرندهی گرسنه ، بال گشاید و از محل دور شود . او بیست دقیقه همانجا ماند اما پرنده هم از جایش تکان نخورد ، کارتر حتی شروع به سروصدا کرد ، اما این راهکار هم جواب نداد . او بعدا سیگاری روشن کرد و شروع به صحبت کردن با خدا کرد و گریست . نیویورک تایمز این تصویر را منتشر کرد و بسیاری از خوانندگان مشتاق آن بودند که سرانجام آن طفل چه شد ؟ و بعضی حتی کارتر را مورد انتقاد قرار دادند که چرا به کودک کمک نکرده است ..
حتی این تصویر بهسرعت مبدل به سوژهای برای بحث و مناظره پیرامون اهمیت دخالت عکاسان در موارد خاص شد . البته طبقه تحقیقات به عملآمده مشخص شد که کودک بعدا نجات پیدا کرده اما متأسفانه 14 سال بعد به دلیل ابتلا به بیماری مالاریا جان خود را از دست داده است . کارتر به خاطر ثبت این لحظهی دردآور موفق به دریافت جایزه « پولیتزر » شد ، اما تلخی و سیاهی که آن روز ناگزیر از تجربهاش بود ، هرگز دست از سرش برنداشت و همواره سایهی سنگینش را روی زندگی خود احساس میکرد . در نهایت او دیگر تاب نیاورد و در جولای سال 1994 به زندگی خود پایان داد و در یادداشتی در مورد علت خودکشی خود چنین نوشت :
من توسط خاطرات سراسر سیاهی و رنج کشتار ، اجساد ، خشم و درد مردم احاطه و تسخیر شدهام .
راهبی در حال سوختن - عکاس : مالکم براونی ( Malcolm Browne )
در ماه ژوئن سال 1963 ، اغلب مردم آمریکا حتی نمیتوانستد ویتنام را روی نقشه پیدا کنند ، اما این مسئله تأثیری در جلب توجه آنها به رویدادهای این کشور نداشت . در واقع یک تصویر سؤالات بسیاری را پیش روی این مردم قرار داد . تصویری دردناک و در عین حال بهیادماندنی که راهبی را حین خودسوزی در خیابان سایگون در ویتنام نشان میداد . این راهب « تیچ کوانگ دوک » ( Thich Quang Duc ) نام داشت و نام عکاس هم « مالکوم براونی » بود .
مالکوم از سر شانس تصویرگر آن چیزی شد که در پاسخ به رفتارهای نادرست رئیسجمهور « نگو دین دیم » ( Ngo Din Diem ) بود که نسبت به بودائیان اعمال میشد . ظاهرا مالکوم ناگهان متوجه دو راهب میشود که روی مرد مسنی که روی زمین نشسته بود، گازوئیل میریختند . او در مورد لحظهی به ثبت رسیدن عکس چنین میگوید .
در آن لحظه من ناگهان متوجه شدم چیزی در شرف رخ دادن است و زمانی کمی برای ثبت آن در اختیار دارم .
این تصویر نیز جایزهی معتبر پولیتزر را نصیب عکاس خود کرد . در این تصویر شما راهبی بودایی را میبینید که با طمأنینه و فارغ از آن چیزی که در اطرافش روی میدهد ، به حال گل نیلوفر نشسته و در میان شعلههای آتش احاطه شده است . از سوی دیگر این تصویر بهنوعی نمایشدهندهی مردابی بود که خیلی زود آمریکا را نیز به درون خود کشید . درواقع این عکس بهنوعی تجلی دهندهی شعلههای آتش جنگ ویتنام بود که دامن آمریکا را گرفت .
شهادت این راهب مبدل به نشانی از خشونت و رنجی شد که دامنگیر ملت او شده بود ، به طوری که بعدها رئیسجمهور کندی در این مورد چنین گفت :
شاید هیچ تصویر خبری در طول تاریخ به اندازهی این تصویر تأثیرگذار و الهامبخش نبوده باشد . این تصویر مردم را مجبور کرد در مورد نقش همکاری آمریکا با دولت « دیم » سؤالاتی مطرح کنند و به دنبال آن ، دولت تصمیم گرفت در کودتایی که در ماه نوامبر رخ داد هیچگونه دخالتی نداشته باشد ..
مردی در حال سقوط - عکاس : ریچارد درو ( Richard Drew )
مشخصترین تصاویر منتشرشده از حادثهی یازده سپتامبر ، تصویری از برجهای دوقلو و هواپیماهایی است که در حال اصابت به آنها هستند . اما در این تصاویر اثری از مردم نیست و از این نظر ، تصویر مرد در حال سقوط ، تصویری است متفاوت که درست لحظاتی بعد از این حملات تروریستی ، توسط عکاسی به نام « ریچارد درو » به ثبت رسیده است .
در این تصویر مردی را مشاهده میکنید که ظاهرا برای فرار از آوار ساختمان در حال ریزش ، خود را از پنجره به بیرون انداخته است . تصویری که به نمادی از فردیت انسان در مقابل پسزمینهای از آسمانخراشها مبدل شده است . در روزی که عمق تراژدی رخداده همگان را در شوک و حیرت فرو برده بود ، این تصویر تنها چیزی است که نشان میدهد در کنار این خرابیهای گسترده ، انسانی نیز در شرف جان باختن بود .
در چند روز بعد از این حادثهی تروریستی ، تصویر مرد در حال سقوط بهصورت گسترده در روزنامههای آمریکایی به چاپ رسید ، اما عکسالعمل خوانندگان روزنامهها را واداشت تا دست کم بازنشر این تصویر را برای مدتی به تعویق بیندازند .
بیشک این تصویر ، بازتابدهندهی لحظهای بسیار تأثربرانگیز است . مردی ناتوان از نجات جان خویشتن ، ناخواسته تن به خودکشی میدهد ، گویی او دارتی است که مستقیما به سمت زمین نشانه رفته است و دیر یا زود به هدف خواهد خورد .
هویت واقعی این مرد هنوز هم نامشخص است ، اما گمان میرود او یکی از کارکنان بخش رستوران جهان بود که در بخش فوقانی برج شمالی واقع شده بود . اما در نهایت قدرت اصلی این تصویر نه در هویت این مرد ، که در چیزی خلاصه شده است که او در شرف رسیدن به آن بود . سربازی گمنام در جنگی غریب و نامعلوم که برای همیشه در صفحات تاریخ معلق باقی مانده است ..
پی نوشتـــ :
مجموعه 100 تایی تاثیرگذارترین تصاویر تاریخ رو به خاطر تعداد خیلی زیاد عکس ها به صورت سریالی و به فاصله چند پست در میون ارسال میکنم تا هم مطلب خیلی طولانی نشه و هم راحتتر بتونید با عکس ها ارتباط برقرار کنید ..
عکسی که به قیمت بازداشت تمام شد !
- سه شنبه ۱۲ مرداد ، ۱۶:۰۵ ب.ظ
- روزنوشت
- ۲۵۹۸ بازدید
کوله دوربینم دیگه جایی برای لنزها و فلش و ... نداشت و خیلی وقت بود که تو فکر یه کوله بزرگتر بودم و طبق برنامه ریزی هام امروز روزی بود که باید میرفتم سمت جمهوری و یه کوله دوربین میخریدم . برای اینکه خیلی معطل هم نشم مدلشو از قبل توی اینترنت انتخاب کرده بودم و کمتر از نیم ساعت طول کشید تا کارم انجام شد و پیاده اومدم به سمت ایستگاه مترو . توی مسیرم از خیابون نوفل لوشاتو رد شدم و از یه سوپر مارکت یه آب آناناس خنک گرفتم تا یکم جیگرم حال بیاد ؛ حال که چه عرض کنم ! جیگرم یه مدل دیگه حال اومد !
نی رو از کنار قوطی آب میوه برداشتم و سوراش کردم . با اولین حرکت کلی آب آناناس با پالپ هاش ( که میدونم مال خود آناناس نیست و در واقعا داریم کدو بادمجون ریز شده میخوریم ! ) وارد دهنم شد و رفتم تو سایه کوچه کناری تا دور از چشم آفتاب زیر سایه راحت باشم . تو همین حس و حال بودم که یه لحظه چشمم خورد به دیوار خونه رو به رویی ! یه دیوار قدیمی با آجرهای سه سانتی و پنجره چوبی که جون میداد برای عکس گرفتن . گوشیمو در اوردم و مشغول عکاسی شدم . بعد از چند دقیقه یه آقایی اومد و گفت اینجا دیواره سفارته ! عکس برداری ممنوعه ؛ سریع اینجا رو ترک کن منم گفتم اِ اینجا سفارته مگه ؟! واقعا نمیدونستم و بعد از عذرخواهی رفتم سر کوچه وایسادم .
یه چند دقیقه ای گذشت که دیدم اونجا شلوغ شد ، چندتا مامور نیرو انتظامی ریختن تو کوچه و یه آقای بور اروپایی با قد بلند و هیکل درشت بیسیم به دست اومد تو کوچه و یه مشت کلمه خارجی رو تند تند بلغور میکرد . منم همچنان داشتم آب میوه ام رو میخوردم و پیش خودم میگفتم یعنی چی شده ؟ چرا این همه مامور اومده . به یک دقیقه نرسید که همون آقایی که بهم تذکر داده بود به جمعشون اضافه شد و با دست منو نشون داد . همشون با هم حمله کردن سمتمو و محکم منو گرفتن و بردن توی سفارت . داد و بیداد که از چی عکس میگیرفتی ! گفتم بخدا از دیوار ، من عکاسی میکنم و اینجور جاهارو دوست دارم . ولی مگه تو کلشون میرفت ! گفتم تمام وسایلو بگردین اگر چیز مشکوکی دیدن من خودم میام کلانتری باهاتون و اونا هم نامردی نکردن و یک ساعتی داشتن همه جا و کل وسایلمو میگشتن ! مدام سوال های چرت میپرسیدن و من هم چرت ترین جواب هارو میدادم و دست آخر هم که چیز مشکوکی پیدا نکردن خسته شدن و با چندتا تذکر شفاهی ولم کردن . اینجاست که میگن همه رو برق میگیره مارو چی ؟
راستی ، حواستون به تابلوی " عکس برداری ممنوع " باشه تا براتون داستان نشه ...
پی نوشتـــ :
آدرس کانال تلگرام عوض شده . برای عضویت اینجــا کلیک کنید .
مجموعه عکس ؛ دختر آفتاب
- شنبه ۸ خرداد ، ۱۴:۰۰ ب.ظ
- عکاسی
- ۲۵۲۵ بازدید
از امروز تصمیم گرفتم تو قسمت " عکاسی وب " از مجموعه های اینستاگرامم استفاده کنم . روال کار من به این صورته که از یه شخصیت 3 تا عکس به صورت هستوری و توی وضعیت های حسیه مختلف میگیرم و بعد از روتوش و ویرایش اونو به صورت یه مجموه تو صفحه ام آپلود میکنم . در ضمن متن زیر عکس ها هم متناسب با حس و حال عکس از نوشته های خودم و یا دیگران استفاده میشه ...
اسم این مجموعه هست دختر آفتاب . امیدوارم لذت ببرید ...
پی نوشتـــ :
برای دیدن تمام عکس های این مجموعه " ادامه مطلب " رو دنبال کنید ...

درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !