کاش گناه رنگ داشت !
- شنبه ۱۸ ارديبهشت ، ۲۳:۰۲ ب.ظ
- روزنوشت
- ۲۱۳۹ بازدید
آقا ببخشید کوچه سعادت از همین طرفه ؟ کجا بهت آدرس دادن خواهر ؟ رسالت ، کوچه سعادت . آره برو جلوتره . تشکر کرد و رفت بی اونکه بدونه من تا حالا تو عمرم کوچه سعادت رو ندیدم . حتی اونجایی که بودم نمیدونستم کجای رسالته . اصلا نمیدونم چی شد که گفتم برو پیداش میکنی ! شاید یه شیطنت مسخره بود ؛ شایدم یه احساس غد بودن که نمیتونه نه بگه . به هر حال گذشت و اون خانوم با هر پرس و جویی بود به مقصدش رسید . نمیدونم تو دلش کلی فحش بار من کرده بود و یا بدتر کلی لعنت و نفرین نثارم کرد که چرا مسیرشو دورتر کردم .
وقتی اومدم خونه مستقیم رفتم تو تختم و به اتفاقات امروز فکر کردم . با خودم گفتم ای کاش ما آدم ها وقتی کار ناشایستی انجام میدیم ، گناهی میکنیم ، آسیبی به کسی میرسونیم و یا بدتر ظلمی به کسی میکنیم تو همون لحظه آثارشو تو جسم و روحمون میدیدم . مثلا امروز که من این کارو کردم اون خانوم یه لکه سیاه تو صورت من میدید و متوجه میشد که دارم سر کارش میذارم ! یا اصلا وقتی دروغی میگفتیم چهره مون زشت و چروک میشد و معلوم بود که داریم دروغ میگیم ...
یه لحظه به این چیزهایی که گفتم فکر کنید ! چقدر خوب و چقدر وحشتناک میشدیم ! از یه طرف بیشتر مراقب خودمون بودیم تا ظاهرمون حفظ بشه و با دوری از کارهای ناپسند چهرمون به هم نریزه و از طرفه دیگه هر روز تو خیابون چقدر آدم با لباس های شیک و قشنگ میدیدم که چهره شون سیاه و عبوسه ...
ای کاش بتونیم این زشتی هارو تو ذهنمون تصور کنیم و هر روز که از خواب بیدار میشیم به فکر این باشیم که چهرمون رو خراب نکنیم ...
خداوند به همه چیز بینا و شنواست ...
پی نوشتـــ :
زحمت تایپوگرافی بالا رو هم وبلاگ نقـاش فقــیر کشیده ...
تعداد نظرات این پست [ ۱۷ ] است ...


البته میگن کسایی کِ خیلی گناه میکنن چهرشون ناجور میشه .
نمونش هَم دیدم ..




-پل رومی!! نمیدونم.
نمیدونی؟! یعنی چی؟
-خب نمیدونم دیگه چی بگم؟!
با یه نگاه ناراحت ازم رو برگردوندو رفت..
برعکسشم هست، گاهی آدم حواسش نیست و اشتباهی آدرس میده، عذاب وجدان هم بخاطر وجود اون وجدانه.. که اگه نبود بد بود. اصولاً اگه قرار بود تمام بدی هامون تو صورتمون نمود پیدا کنه من فکر میکنم نقش وجدان کمرنگ میشد. چون تلاش ها برای "نکردن" میشد نه " جبران کردن"

خوب اون موقع به گناه آلوده نمیشدیم که بخوایم جبرانش کنیم !

باورتون میشه من اصلا تو برنامه ام نیست چون واقعا فرصتشو ندارم :( کلی کتاب هم باید بخرم ولی حیف که فرصتش نیست امسال ...



خوب چرا خودتون منتقل نمیکنین همین گفته هارو ؟ :دی قهرین ؟ :دی




درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !