چه احمقانه برخورد کردم ...
- شنبه ۲ بهمن ، ۱۴:۰۷ ب.ظ
- روزنوشت
- ۲۲۲۲ بازدید
لباس های فوتبالم رو عوض کردم و ریختم توی ساکم ، زیپشو بستم و راه افتادم سمت ماشین . پای راستم هم تو بازی ضربه خورده بود و با اون پای لنگ باید کلی پیاده میرفتم تا برسم به ماشین . وقتی رسیدم دست کردم توی جیبم تا سویچ رو در بیارم . صدام کرد و گفت پسرم ؟ پسرم ؟ 5 تومن داری بهم بدی برم خونه ؟ برگشتم و نگاهش کردم . حدود 60 سال داشت و اصلا به ظاهرش نمیخورد فقیر و نیازمند باشه . یه ساک دستی هم داشت و شروع کرد به دعا کردن برام ، خدا مادرتو بیامرزه ، پدرتو نگه داره ، انشالله خوشبخت شی مادر و ...
بی توجه به حرفش گفتم ندارم مادر ببخشید ؛ گفت اشکالی نداره عزیزم و به راهش ادامه داد . دو سه قدمی رفت و باز برگشت ، مادر جان مسیرت کجاست ؟ من میرم صیاد شیرازی منم میبری ؟ گفتم نه شرمنده مسیرم نمیخوره من . باز تشکر کرد و رفت . نشستم توی ماشین و یه لحظه به خودم اومدم ، نگاش کردم که داشت دور میشد . احمق ! چی کار کردی ؟ به کجای این پیرزن میخورد کاسب باشه ؟ تو وظیفه ات بود برسونیش چرا این کارو نکردی ؟ تو همین فکرا بودم که دیگه ندیدمش . کجا رفت ؟ لعنت به من ...
تمام شب رو بهش فکر کرم ، مثل یه عالم بی عمل که فقط بلده حرف بزنه دریغ از یه اقدام . چرا این کارو کردی ؟ تو که همیشه قلبت میتپه برای اینجور آدمها ، این یکی چرا اینطوری شد ؟ منو ببخش مادر ...
تعداد نظرات این پست [ ۲۳ ] است ...




بعدش به خودم گفتم 5 تومن 10 تومن که مبلغی نیست .
حتی اگر اون خانوم دروغ میگفت میتونستی کمکش کنی و وجدانتو راحت کنی .
درس بزرگی شد ...

چند نفر هم میان ابراز تاسف میکنن و آخ و وای و این مزخرفات و شما هم لابد در جواب باز ابراز پشیمونی می کنید; بعد هم تموم میشه قضیه ! همیشه همین بوده !
مشکل از شما و من و بقیه نیست، دنیا جای کثیفی شده; سوادمون رفته بالا و فقط شدیم مرد حرف، همش حرف حرف حرف !

میشد حتی ازش ننوشت و صداشو در نیاورد .
و یا اصلا نوشت ولی ابراز پشیمونی نکرد و از دردها و ناامنی های جامعه گفت و سیلی از کامنت های مثبت که حق با شماست رو ثبت کرد .
مریم عزیز پشیمونی اولین نقه برای تغییر به سمت اصلاح هست .


کاش برخوردم درست میبود .
البته ناخواسته بود و نمیدونم چی شد اصلا ...

اما میدونی خیلی جاها هم نمیشه واقعا اعتماد کرد ، اینقدر بعضی ها دوز و کلک میزنن که آدم مار گزیده میشه ...
اینکه بگم عب نداره خیلی بیخود گفتم.خیلیم عیب داره.ولی باعث میشه دفه های بعد سریع عمل نکنی و جواب ندی.حداقل یه درصد احتمالم میذاری.برا منم پیش اوومده ولی دیگه کار از کار گدشته بود

همیشه جای سوختگی میمونه روی بدن ...




یِ خانم درست و حسابی ازم 500 تومَن خواست با اتوبوس برهـ ..
دادم بهش ..



من هم همین حس مزخرف رو داشتم و دارم :(

ولی میتونه وجدانش بیدار باشه!

دفعات بدی رو دریابه :(


درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !