پیرمرد واگن شماره ده ، کوپه آخر
- جمعه ۷ دی ، ۰۱:۴۱ ق.ظ
- روزنوشت
- ۱۱۷۴ بازدید
همیشه مسافرت های یک روزه با قطار رو دوست داشتم و برای دیدن یه شخصی ( که بعدا مفصل راجع بهش مینویسم براتون ) هر دو ماه یکبار یه مسافرت یکی دو روزه به مشهد دارم . ترجیحا آخر شبها بلیطم رو میگیرم تا به وقت خواب توی قطار باشم و صبح زود برسم . توی این چند سالی که سفر میکنم ، توی هر سفر با آدم های جالبی هم کوپه میشم و همیشه از هم صحبتی با همشون لذت میبرم . یکی دکتر ، یکی مهندس ، یکی استاد دانشگاه ، یکی دانشجو ، یکی راننده آژانس و حتی یه بار با یه تور لیدر هم سفر شدم که خیلی آدم جالب و اهل هیجانی بود .
آخرین سفر من به مشهد دیروز بود ؛ سفری که باعث آشنایی من با یه پیرمرد فوق العاده جالب و جذاب شد . وقتی شماره کوپه و صندلیم رو پیدا کردم روی صندلی رو به رویی من نشسته بود . با خونگرمی تمام سلام کرد و با لبخند خودشو معرفی کرد . از همون ساعت های اولیه حرکت قطار مشغول صحبت شدیم تا نیمه های شب که چراغ رو خاموش کردیم و خوابیدیم . از تحصیلات و شغلم پرسید و گفت اصالتا مشهدیه ولی چند سالیه به واسطه درس و دانشگاه و ازدواج بچه هاش تهران زندگی میکنه . تمام تهران رو هم بلد بود ، مثل یه راننده تاکسی که هر روز کل شهر رو میگرده و خیابونهارو با چشم بسته میره ! تحصیل کرده دانشگاه تهران و به شدت آدم باسواد و پری بود . واقعا دوست داشتم این مسیر هیچوقت تموم نمیشد و تموم شب رو باهاش گپ میزدم . داشت میرفت نوه ش رو ببینه . انگار داشت میرفت کانادا تا درس بخونه . یه ساک کوچیک و جمع و جور هم همراهش بود . میگفت توش حوله و لباس خواب دارم فقط . اعتقادش این بود که تو سفر اهمیتی نداره شما چه لباسی تنت میکنی ، چون هیچکس منتظر دیدن لباس های شما نیست .. لذت بردم و فقط لذت بردم ، کاش هیچوقت این قطار به مقصد نمیرسید و ما همچنان مشغول صحبت بودیم . وقتی خداحافظی کردیم و پیاده شدیم تا خونه به این فکر میکردم که پیری من چه شکلی میتونه باشه ؟ میتونم برای دیگران دوست داشتنی باشم یا نه همه ازم به عنوان یه پیرمرد بداخلاق و غیرقابل تحمل یاد میکنن !؟
تعداد نظرات این پست [ ۱۷ ] است ...














درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !