وقتی توهم بینایی میگیرم !
- چهارشنبه ۱۱ آذر ، ۱۱:۱۸ ق.ظ
- روزنوشت
- ۳۲۳۹ بازدید
خیلی خوب بود لامصب ! تا حالا این حالت بهم دست نداده بود ! چند روز پیش تو پادگان شبش نگهبان بودم و اصلا نتونستم درست بخوابم . صبح هم ساعت 7 تو سالن آمفی تئاتر پادگان کلاس داشتیم تا 12 ظهر !
سربازی رفته باشین میدونین که به اینجور کلاس های طولانی میگن Golden Time ؛ یعنی ساعت طلایی برای خوابیدن که خیلی هم کم پیش میاد و باید نهایت استفاده رو برد ! ما هم به همین خیال که میریم و کلی میخوابیم و کمبود شب قبل رو جبران میکنیم حرکت کردیم به سمت سالن و یه جا اون وسط ها پیدا کردیم که راحت بخوابیم .
ده دقیقه از کلاس گذشت که فرمانده گفت کسی چرت بزنه نگهبان تنبیهی آخر هفته میشه و همه دژبان ها رو دور تا دور سالن گذاشت تا حواسشون به بچه ها باشه و فقط اسم کسی که خوابیده رو بدن ! اینقدر این حرکت خورد تو ذوقمون که نگو ! مخصوصا من که اصلا نخوابیده بودم ! با این اوضاع گفتم چاره ای نیست دیگه باید بیدار بمونیم و کلی هم به خودم تلقین کردم که پسر تو میتونی ! تو اصلا خوابت نمیاد ! به نگهبانی آخر هفته فکر کن !
تو همین فکرا بودم که یهو چشمم رفت رو هم و بغل دستیم زد تو پهلوم که بیدار شو . چشمامو به زور باز کردم و سعی کردم همینطوری باز نگهشون دارم ! شاید باورتون نشه ولی هیچوقت تو زندگیم اینقدر خواب بهم فشار نیاورده بود . هر یک دقیقه سرم میافتاد پایین و به زور خودمو نگه میداشتم . یک ساعت اول کلاس به هر بدبختی بود گذشت و از ساعت دوم اوضاع فرق کرد ! گوشهام نمیشنید دیگه و ذهنم کار نمیکرد ! منگ شده بودم ! صدای استاد رو نمیشنیدم اصلا و توهم بیناییم شروع شد !
همینجور که سن رو نگاه میکردم یهو احساس میکردم پرچم ایرانی که کنار دسته استاده داره حرکت میکنه ! چشمامو میمالیدم درست میشد و بعد از چند دقیقه دوباره حس میکردم چندتا پرنده تو سالن دارن پرواز میکنن و حتی با چشم دنبالشون میکردم ! صندلی های جلویی رنگش عوض میشد و حتی یه لحظه حس کردم فرمانده بالا سرمه سریع بهش سلام کردم و احترام گذاشتم !
رفیق های بغل دستیم چقدر بهم خندیدن ! میگفتن همش اینور اونورو نگاه میکردی و با خودت حرف میزدی ! با دست در و دیوارو نشون میدادی و چند دقیقه به یه نقطه خیره میشدی ! اینقدر این اوضاع ادامه داشت که قلب درد گرفتم و دست چپم بی حس شد ! اینقدر عصبی شده بودم که قید همه چیزو زدم و گرفتم تخت خوابیدم ! اینقدر عمیق خوابیده بودم که هر چی صدام کردن بیدار نشدم .
بعد از کلاس هم سر صف آمار اسممو دادن فرمانده و شدم نگهبان تنبیهی آخر هفته . آخر هفته هم که شد رفتم پیش فرمانده و با استفاده از نفوذ کلام اسمم رو از تو لیست خارج کردم !
خیلی خاطره بد و در عین حال جالبی بود ! تو کتاب هامون خونده بودم کم خوابی زیاد باعث توهم میشه ولی تجربه اش نکرده بودم و نمیدونستم خواب اینقدر مهمه !
بعد از خاروندن جای کش جوراب خواب لذت بخش ترین قسمت زندگیه :دی
تعداد نظرات این پست [ ۴۳ ] است ...



کلی خندیدم .
من هم به همین بلاگرفتار شده بودم. اما بعداز آموزشی. بعد ترفند تازه ای یاد گرفتیم. بعد از اینکه پستمون تا ساعت 11 صبح تموم می شد نمی تونستیم تا شامگاه بخوابیم. بنا بر این مرخصی ساعتی می گرفتیم و می رفتیم بیرون. اونجا سوار می نی بوس های خطی میدان نوبنیاد تا پیچ شمرون می شدیم انتهای می نی بوس می خوابیدیم تا مقصد . 5تومان کرایه اش بود و دو ساعت و نیم توراه بودیم . نیم ساعت بعد هم برمی گشتیم و دوباره تو خواب بودیم.
لژعالی متعالی.

یادش به خیر(نه اشتباه شد!یادش یه شر)زمان دبیرستان سر کلاس حساب دیفرانسیل و دین و زندگی ازین توهمات داشتم!! :))))))))))





نظراتتون میره تو هرز نامه تازه دیدمشون

کشته مرده همین نفوذ کلامتم :))
اون خاروندن گِت جوراب هم ا...رم حرام اعلام نمودند :)

من هر وقت واسه اعزام تو آمبولانس میشینم،خوابم میبره:))))
ی بار چشامو باز کردم،دیدم مریض داره میخنده،گفت با هم حرف بزنیم،خوابتون نبره.دی
پی نوشت: هر دفعه خوابم میاد،به این فکر میکنم که یکی با گوشیش ازم عکس بگیره چی میشه:((((پرستار در حین اعزام در خواب

هیچی دیگه سوژه تلگرام میشیم :))





راس میگم دیگه :دی


وقتی مطالبتو میخونم یاد دیالوگای مهم و نقاط اوجه فیلمای دهه 90 میفتم.......واقعا عالیه بخاطر قدرت استدلالت بهت تبریک میگم......حرفات بیشتر مفهومی و چند پهلوئه.......البته من که عشقم و یکی از تفریحام خوندن فیلمنامه هاست بهت پیشنهاد میکنم یه نگاهی به فیلمنامه بندازی.....منظورم اینه که استعدادتو رها نکن....کتابای لیندا سیگر و سیلد فیلد تو این زمینه راهگشان.موفق باشی

چشم حتما ...

بی خابی خعلی بدهههه اصن:| خدا نصیب نکنه:|
ولی خوب شد نرفدین تو کما!!خخخ

یکم دیگه بیدار میموندم رفته بودم !

واقعا موافقم خواب واقعا لذتیه که با هیچ لذت دیگه ای عوضش نمیکنم منم یه تجربه ای کمابیش مثل شما داشتم... آقایی که شما باشی من خدای شجاعتم و ساخته شدم واسه فیلم ترسناک!!!! یه روز خوشحال و شاد خوندن با کمال اعتماد به نفس شروع کردم به دنبال کردن American horror story !!!! گرچه فقط 1 قسمتشو دیدم ولی خب برای من که با دیدن فیلم حریم که ساخته خودمونه دو شبی خوابم نبرد خب همون یه قسمتم خودش ینی خیلی !!! خیلی خیلی!!! خلاصه شب شد خیلی شب شد ینی ساعت 4 شد این چشمای من اندازه چشمای آقا جغده محترم بودن!!! ینی حس میکردم یه میلی متر چشمام رو هم بره دیگه مردم!!! بالاخره ساعت 5 صبح خواب که نه بیهوش شدم.
ساعت 7 هم باید بیدار می شدم و می رفتم کلاس توجیهی تا دو و نیم
اوایلش خوب بود انرژی داشتم ولی از ساعت 12 به بعد واقعا دوس داشتم 10 سال از عمرم کم شه و به ازاش نیم ساعت بخوابم....
بدتر از همه حرفای سرگروه تیم بود که مثه یه نوار ضبط شده هر نیم ساعت هی برمیگشی به اولش که خانما رفتیم پست اینجوری نکنین اونجوری میشه اونجوری نکنین اینجوری میشه ینی حاضر بودم تعهد محضری بدم که گونی برنج می پوشم میرمو اینا بس کنن!!!

اوه من اصلا همچین تصوری از سربازی نداشتم ، به نظرم باید یکم مهربون تر رفتار کنن!!!! دی











نمیدونستم اصفهانی ها هم بله :دی

خیلی باحاله :دی


چرا ؟
خواهش لطف دارین :دی

ارتش کلا اینطوریه خیلی قانون مداره .

درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !