همه چیز داشت و هیچی نداشت !
- دوشنبه ۱۵ آبان ، ۱۰:۵۹ ق.ظ
- روزنوشت
- ۱۷۸۵ بازدید
شماره 122 بودم و کلی کلافه از شلوغی بانکی که از 6 تا باجه اش یکیش فقط کار میکرد و جواب اعتراض مردم به رییس بانک بالا انداختن ابروش بود . میگفت همه شون رفتن مرخصی و پیاده روی اربعین . همه التماس دعا داشتن از اینکه باید به جای نیم ساعت 3 ساعت و نیم منتظر انجام شدن کارشون میموندن . شماره 119 رو که خوندن خودشو لنگون لنگون رسوند به صندلی و یه نفس عمیق کشید . متصدی بانک سرشو از تو مانیتور آورد بیرون و گفت حاجیییی ؟! این چه سر و وضعیه ؟ خدا بد ندههه ! یه نفس عمیق دیگه کشید و گفت دیروز زدن بهم . با 80 ، 90 تا سرعت یه خانومی زد به موتورم و پرتم کرد روی زمین . بنده خدا مقصرم نبود حواسش نبود . منم خودمو جمع و جور کردم و بلند شدم ..
پیشونیش زخم شده بود ، دستش زخم شده بود و انگشتاش کشیده شده بود روی زمین . پای راستش هم باند پیچی شده بود و لبه کفشش رو خوابونده بود تا تو کفش جا بشه . دو سه متر باهاش فاصله داشتم و همه صحبت هاشو میشنیدم . میگفت هفتاد سالمه ولی خیلی کمتر بهش میخورد . متصدی بانک گفت حاجی خدا رحم کرده بهت . آخه با هفتاد سال سن میشینن پشت موتور ؟ تو الان وقت بازنشستگیته نه چک بردن و آوردن بانک . یه دستی روی زخم پیشونیش کشید و با قیافه درهم تر گفت ما هفتاد ساله کارگریم . کار دیگه ایی هم بلند نیستیم که انجام بدیم و همیشه برای اینو و اون کار کردیم . تنها تو یه اتاق اجاره ای زندگی میکنم و ماهی 400 تومن اجاره شو میدم . خانوم و بچه هام هم قم ساکنن . از تهران بدشون میاد . خانومم میگه شهری که همه خانوم هاش ساپورت میپوشن جای من نیست . متصدی گفت قم خونه چطوریه اوضاش ؟ گفت اونجا هم ماهی 600 اجاره میدم . مجبورم از همه چیزم بزنم تا بتونم اجاره بدم . میگفت به بچه هام هم نگفتم . چرا نگفتی حاجی ؟ میگفتم هم فرقی نمیکرد اوضاع .. دسته صندلی رو فشار داد و آروم آروم رفت سمت در بانک ؛ نرده هارو گرفت و رفت سمت موتورش . با چشم دنبالش کردم تا دور شد . شماره من رو خوندن . رفتم پشت باجه نشستم . متصدی بانک گفت چی میخوان اینا از زندگی ، هفتاد سالته ول کن برو یه شهرستانی جایی آروم زندگی کن . تو چشم هاش نگاه کردم و سکوت کردم .. گفت از این دلم میسوزه که همه چیز داره و هیچی نداره . خانواده ، همسر ، ... ولی هیچکدوم کنارش نیستن .. باز نگاهش کردم و باز حرفی نداشتم جز سکوت ..
تعداد نظرات این پست [ ۱۹ ] است ...





مرد بارانی که هرگز سر به هوا نیست ، سر به هوا نیست از این روی که : بسیاری از رویدادهای پیرامون را موشکافانه نگاه می کند . بی آنکه از آن به سادگی سر بخورد و برود
با خواندن این پست بسیار زیبایتان یاد یک داستان از سیذارتا افتادم
خیلی کوتاه می تویسم :
مردی بود که در هنگام کار صورتش سوخت و چهره اش وحشتناک شده بود ، خانواده دیگر او را نخواستند ولی او کماکان کار می کرد و برای همسر و فرزندانش پول می فرستاد و...
...
بی آنکه بدانند و همیشه مراقبشان بود در نهایت وقتی که مرد کسی پیک رسان پول به خانواده اش بود به آنها گفت مرد ناشناسی که صورتی سوخته و نگاهی مهربان و قلبی به بزرگی دریا داشت مرد ...
در پناه مهر خداوند بزرگ و مهربان سربلند و شاد باشید ( آمین)

خدا هیچ پدری رو شرمنده ی خانواده ش نکنه


معاینات پزشکی دوران بارداری بعد از اینکه خانمی از خبر خوش و شورانگیز حاملگی خود مطلع شد. وقت آن است که درصدد برآید از خود و […]
گرچه سرماخوردگی در تمام سال اتفاق می افتد. ولی شیوع آن بیشتر در فصل پاییز ( اولین ماه های شروع مدارس ) است. اگر کودکی با […]
هر خانم بارداری ممکن است در دوران بارداری خود با مشکلاتی رو به رو شود که اغلب مهم نیست و گذرا می باشد ولی اگر این […]




تا از پا نیفتادم برم اون دنیا بهتره . . .


درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !