هر تاکسی قصه ای دارد ...
- چهارشنبه ۱۲ آبان ، ۱۴:۱۱ ب.ظ
- روزنوشت
- ۲۲۳۰ بازدید
× میرداماد ؟ میرداماد میری آقا ؟
- الان خیلی شلوغه .. ممم .. بیا بالا میریم توکل به خدا ...
× آقا ممنونتم نیم ساعته وایسادم هیچکس سوارم نمیکنه .
- آخه صرف نداره الان خیلی شلوغه .
× باز هم خدا پدر مادر شمارو بیامرزه سوارم کردی .. ممنون آقا . ماشینمو یه هفته اس خوابوندن فلج شدم بخدا .. همش باید منتظر تاکسی باشم و به هیچ کاریم هم نمیرسم ...
- ای بابا .. چرا خوابوندن ؟ تخلف کردی ؟
× نه والا .. داشتم برمیگشتم تو اتوبان پلیس جلومو گرفت گفت مدارک ؟ یه افسر نشست تو ماشین گفت باید ماشین بره پارکینگ .. هر چی هم سوال کردم گفت امنیت اخلاقی از شما شکایت کرده ! گفتم منو چه به موردهای اخلاقی ! ضبط و سیستم خفن هم نداشت ماشینم .. فرستادنم وزرا گفت خودتو معرفی کن .. رفتم گفت سال 92 یه خانوم بدحجاب تو ماشینت بوده .. گفتم خدا خیرت بده من یادم نیست دیروز کجا بودم سال 92 ؟
- حالا واقعا بود ؟
× نه حاج آقا .. فقط میخواستن 450 تومن عوارض و 320 تومن خلافی مارو پیاده کنن .. آخرشم نگفتن مشکل چی بوده هی میگفتن شکایت داری دیگه گیر نده .. برو پرداخت کن یه هفته دیگه بیا ماشینتو در بیار .. اینم مملکت ماست ! میبینی توروخدا ...
تمام این صحبت ها بین من و راننده مسنی که یه ماسک سفید به صورتش زده بود و از لرزش های دستش معلوم بود چندین بار سکته رو رد کرده رد و بدل شد . پیرمرد آرومی با موهای کم پشت سفید که حدود بیست دقیقه ایی رو با هم هم کلام بودیم تا به مقصد رسیدیم . دستاش میلرزید ، حرف های من انگار سر زخمی رو باز کرده بود که داشت از شدت عفونت به سوزش شدید میافتاد ...
تعریف کرد ، از گذشته ها ، میگفت سال 78 یه مغازه داشته که متری 10 میلیون قیمتش بوده ، وضع و اوضاع مالیش خیلی خوب بوده و برای خودش برو بیایی داشته . داداشش به مشکل مالی میخوره و برای نزول کردن پول ازش میخواد ضامنش بشه . اینم ضامن میشه و داداشش تمام پول هارو به باد میده ، فرار میکنه و میره یه جا که هنوز هم معلوم نیست کجاست خودشو گم و گور میکنه و برادرش میمونه با کلی طلبکار ، میرن وکیل و دادگاه رو میخرن و قاضی حکم میده تمام اموالشو مصادره کنه . ماشینش ، مغازه اش ، خونه اش و مابقی اموالشو بالا میکشن و دست از سرش برمیدارن . میگفت سکته کردم و از شدت ناراحتی چهره ام چندین سال شکسته شد ، چند بار تا مرگ رفتم و برگشتم ...
از شنیدن این حرفای پیرمرد خیلی ناراحت شدم ، گفتم چقدر بی رحم بوده داداشش ، اونا که از خون و گوشت هم بودن . قصه زندگیش به همینجا ختم نشد ، میگفت سال 83 یه ویلا داشتم توی محموداباد که چند سال بهش سر نزده بودم . وقتی رفتم دیدم توش یه خانوار زندگی میکنه ! سند هم داشتن حتی ، اونجا بود که فهمیدم ازم کلاهبرداری کردن ! سند سازی کردن و ملکمو بدون اصلاع من فروختن . خریدار هم کله گنده بوده و باز مثل چند سال قبل این آقا هم قاضی و دادگاه رو خریده بود و ملک رو از چنگش درآوردن .
به قدری از مشکلات زندگیش گفت که دوست داشتم محکم بغلش کنم ، بگم تنت سلامت مال دنیا میاد و میره . وقتی خواستم پیاده شم بهم گفت با این همه خداروشکر ، راضی ام به رضای خدا ...
تا شب داشتم بهش فکر میکردم ، دیگه نداشتن ماشین و تو صف تاکسی وایسادن برام ناخوشایند نبود ...
خدایا شکرت ، راضی ام به رضا تو ...
تعداد نظرات این پست [ ۲۶ ] است ...

زمانی که بابام ماهی 20 میلیون تومن قست براش میومد...
خدا رحم کرد و هنوز سالمه اگه یکم دیگه ادامه پیدا میکرد فکر کنم دور از جونش پدر ما هم سکته رو میزد... چه روزای بدی بود...


**** **** *****
*** ****** ****** ***** **** ** ***** ********* * ** **** ***** ***** ****** **** ****** ** ** ****** ***** *** * ******* ** ***** **** ******* ****** **** ***** ****** ***** ** **** **** ******** * ****** ***** **** ***** ****** ** ** ***** **** ***** *****
***** **** ** **** ****** ** **** *** ***** ***** * ********* ** ******* ** ** *** *** ***** ******
** ***** ** ***** ****** *** * **** ** ****** ** ***** *** ****** ******* **
*** ****** ****** ***** ****


حس و حالش توصیف نا پذیره
راستی طلبکار رو تلبکار نوشتی

خیلی دردناک بود :(

من از شما بی خبرتر :دی
این یه مورد فرق داره ناامید باش :دی

شکر ...
هیج وقت نفهمیدم چرا بعضیا تو زندگی این همه بد شانسی میارن


کامل متن رو درک کردی ، مرسی ...
+ طِفلی ، دلم سوخت .. :(


به قول بابام وقتی بی پول میشن شروع میکنن به شخم زدن مردم :))
بی نظیر بود اون پیرمرد ...


آره ، خیلی غم داشت ...

بعد از کلی دوندگی بالاخره درش آوردم ...

ولی وقتی برادرش اونطوری بد کرده بهش از غریبه ها چه انتظاری میره دیگه.
خدا پشت و پناهش باشه ان شاءالله.

غم عجیبی تو صداش بود ...

چشم سر میزنم بهتون ...


اگر میدونستم خیلی خوب بود :(
امنیت اخلاقی؟؟!
حالا خودمونیم کی بوده سال نود و دو که رو نمیکنین؟ ^_^
-----------
دلم سوخت واسه راننده چقدر بده که آدم از نزدیکاش زخم بخوره...




درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !