نوزادی که نگاهم میکرد !
- پنجشنبه ۲۷ اسفند ، ۰۹:۵۰ ق.ظ
- روزنوشت
- ۲۲۶۰ بازدید
گاهی وقتا یه چیزهایی میبینم که شاید از دید خیلی ها ساده و بی معنی باشه ولی برای من یه حس عجیب و جالب داره ! مثل یه عکس یا سکانسی از یه فیلم که میتونه فکر منو ساعت ها و یا حتی روزها درگیر کنه و تو خلوت خودم بشینم لحظه لحظه شو تجزیه و تو ذهنم تکرار کنم ...
دیشب به ناچار شیفت شب اتاق عمل بودم . ( کلا از شب موندن تو محیط بیمارستان متنفرم ) اوضاع مثل همه چهارشنبه شب ها آروم بود . پتو و کتابمو برداشتم رفتم توی رست . بقیه خوابیده بودن و منم بعد از چند صفحه کتاب خوندن دراز کشیدم و کم کم داشتم از شدت خستگی بیهوش میشدم . نیم ساعتی گذشت که یه عمل سزارین اورژانس اومد و پزشک زنان و ماما رفتن تو اتاق عمل . مریض خیلی خونریزی داشت و چون پرسنل شب کار کم داشتیم محض احتیاط ما هم تو اتاق عمل حاضر شدیم تا به قولی یه گوشه کارو گرفته باشیم .
اولین بارم نبود که از نزدیک عمل زایمان و به دنیا اومدن یه بچه رو میدیدم ولی نمیدونم چرا این یکی حس عجیبی داشت برام ! مریض رو بی حس کردن و تیم زایمان سریع مشغول باز کردن لایه های شکم شدن تا رسیدن به رحم و بچه رو خارج کردن . لحظه در آوردن بچه نزدیکتر رفتم . یه لحظه اون بچه که فقط چند دقیقه از عمرش گذشته بود چشماشو باز کرد و دوباره بست ! نمیدونم چرا ولی خیلی جا خوردم ! انگار اون بچه میخواست یه چیزیو بهم بگه و با اون نگاه تمام حسشو بهم منتقل کرد ! حتی بعد از اینکه رفت زیر وارمر و ماما پتو رو کشید روش چشمهاش باز بود و مستقیم داشتم نگاش میکردم . نگاه و سکوتش و اینکه اصلا گریه نمیکرد و آروم آروم نفس میزد خیلی برام عجیب و جالب بود ! خودشو تو شکمش جمع کرده . معلوم بود زیاد راضی نیست از خونه جدیدش ...
نزدیکتر شدم و آروم گفتم برای چی اومدی لعنتی ؟ ما هم پشیمونیم ...
پی نوشتـــ :
چه شب مزخرفی بود دیشب ...
تعداد نظرات این پست [ ۳۳ ] است ...





اونوقتا همیشه از نفوذ چشمای نوزادای تازه متولد شده میگفت...
خیلی دوست دارم منم تجربش کنم !


متنفرم ازش !
شاید خدا هنوز به ما امید داره ...



از شیفت شب من خیلی خوشم میاد
ارومه ارومه همه چی ...








ولی الان دوسش دارم و واقعا بهم لذت میده .
آره خیلی چیزهای جالب و بیشتر تلخ البته !
عید شما هم پسا پیش مبارک :دی

ولی نگاه اولش به من بود ...


لعنتش کردی رفت !!
حالا دختر بود یا پسر؟

انگار باید با این اسم خطابش میکردم ...
نمیدونم واقعا ...
پسر

کلا راضی ام.
ولی خب کسایی که نمیدونن دنبال چین یا میدونن و بهش نمیرسن فک کنم کلافه ان.

درود و تبریک سال نو.
واقعیتشاینه که نوزادا درهمون لحظه ی اول چیزی رو نمیبینن جز ایه هایی مبهم و این باعث میشه ما یه همچین برداشتی بکنیم. چشم هایی که هنوز باز نشده و خوب نمیبینه .
گرچه شما دکتری و بهتر این چیزها رو میدونی .
اما اینکه چرا اومده امریست جدا.
درسته که آمدن مون به این دنیا دست خودمون نیست و تا حدودی بزرگ شدنمون. اما خیلی چیزها و میتونیم عوض کنیم و خودمون بسازیم. گرچه همیشه همه ی محاسبات درست در نمیاد و اتفاقات روزگار گاهی ادم ها رو بازی میده . اما باز هم نباید نا امید بود.

کاملا موافقم .
نمیدونم حسم تو اون لحظه چی بود که این کلمه ها به ذهنم رسید ...




درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- بنزین گرون شد ، اینترنت نفتی شد !
- گزارش چالش داستان من و وبلاگ نویسی !
- چالش داستان من و وبلاگ نویسی !
- دوست جدید و سبز رنگم !
- جیب خالی ، ریش سکه ایی !
- های ، عاشق نشو !
- معرفی فیلم ؛ صداهایی از چرنوبیل
- امید در دلهایمان یا همان لنگ کفش در بیابان !
- سحری خورهای لامصب !
- زگیل تناسلی رو کاملا جدی بگیرید !
- حال همه ما خوب است / نیست !
- من هنوز نفس میکشم !
- پیرمرد واگن شماره ده ، کوپه آخر
- در راه موفقیت ، قسمت یکم ..
- من یک ایرانی موفق هستم !