معرفی کتاب ؛ صداهایی از چرنوبیل
- چهارشنبه ۶ ارديبهشت ، ۲۳:۱۲ ب.ظ
- معرفی کتاب
- ۱۶۲۷ بازدید
همیشه سر در آوردن از تاریخ برام فوق العاده جذاب بوده و هست . پیشوای آلمان آدولف هیتلر ، نبرد نرماندی ، تاریخ مجهول آمریکا و ... همه کتاب ها و مستند های مورد علاقه من درباره تاریخ هستن . کتاب صداهایی از چرنوبیل رو کاملا اتفاقی وقتی که اصلا قصد خرید کتاب نداشتم پشت ویترین یکی از کتاب فروشی ها دیدم . اینقدر وسوسه شدم که با وجود چندتا کتاب دست نخورده تو قفسه کتاب هام رفتم تو و خریدمش و الان هم مشغول خوندنشم . کتاب بسیار جالبیه و فکر کنم یه هفته ای نشده تمومش کنم . البته اگر فرصت و وقت آزاد هم پیش بیاد .
درباره کتاب " صداهایی از چرنوبیل ، تاریخ شفاهی یه فاجعه اتمی " به نقل از مقدمه کتاب : حادثه اتمی چرنوبیل حادثه هستهای فاجعه باری بود که در روز 6 اردیبهشت 1365 ( 26 آوریل 1986 ) در نیروگاه چرنوبیل در اوکراین رخ داد . انفجار و آتشسوزی در در رآکتور شماره 4 نیروگاه چرنوبیل باعث پخش مواد رادیواکتیو در بخش بزرگی از غرب شوروی و اروپا شد . تصویر رسانهای بازتاب داده شده از این حادثه هیچ گاه حتی پس از گذشت سالها از این حادثه کامل نبود و نتوانست عمق فاجعه رخ داده را به نمایش بگذارد. داستانی که رسانهها و دولت وقت از این حادثه روایت کردند با داستانی که شاهدان عینی ماجرا امروز روایت میکنند، بسیار متفاوت است، در آن زمان کمتر کسی از میان مردم میدانست چه خبر است. مقامات دولتی در تلاش برای حفاظت از خود مردم را فریب دادند . آنها به مردم اطمینان دادند همهچیز تحت کنترل است و هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند . با این حال تاکنون آثار مختلفی درباره این حادثه منتشر شده است، یکی از مهمترین آنها « صداهایی از چرنوبیل » نام دارد کتابی که نویسنده بلاروسی آن سوتلانا الکسیویچ از سوی آکادمی سوئد برنده جایزه ادبی نوبل 2015 اعلام شد .
بریده ایی از این کتاب : « آنها در سردخانه گفتند : میخواهی ببینی چه لباسی تنش میکنیم ؟ و من میخواستم آنها لباسی رسمی بر او پوشاندند و کلاه نظامیاش را هم بر سرش گذاشتند. آنها نتوانستند کفشی برایش پیدا کنند زیرا پاهایش بزرگتر از حد طبیعی شده بود. علاوه بر این آنها مجبور شدند لباس را از چند جا پاره کنند زیرا نمیتوانستند همانند سایر جنازهها او را آماده کنند؛ بدنی وجود نداشت که بخواهی لباس تنش کنی. همهاش جراحت و پارگی و زخم بود. آخرین روز بیمارستان، بازوی او را کشیدم و همان لحظه که استخوانش شروع به لرزیدن کرد، جوری که انگار چیزی معلق و خمیده و آویزان بود، جسمش او را ترک کرد. چیزی به نام بدن وجود نداشت، بر باد رفته بود. تکه پارههای ریهها و کبدش به راحتی از درون دهانِ او قابل رویت بود . امعاء و احشاء درونیش آنقدر بالا آمده بودند که راه نفسش بسته شده و او را در آستانه خفگی قرار داده بود. دستم را باندپیچی کردم و آن را در دهانش فرو بردم و هر گوشت و خونی که آنجا گیر کرده بود را بیرون کشیدم و راحتش کردم. گفتن این حرفها غیرممکن است. نوشتن در موردشان غیرممکن است و حتی زنده ماندن، وقتی که اینها را از سر گذراندهای، چیز محالی است. همه اینها مالل من بودند.
درست جلوی چشمهای من، آنها او را با لباس رسمیاش، در محفظه نایلونیشان فرو کردند و سرش را محکم با طناب بستند. و بعد از آن ، محفظه را در تابوتی چوبی قرار دادند و دوباره تابوت را در پوشش دیگری گذاشتند و گره زدند. پلاستیکی شفاف بود، کمی ضخیم و درست شبیه به یک سفره. و باز آنها همه این چیزها را در تابوتی از جنس روی گذاشتند. آنها حسابی وقت گذاشته بودند. ولی هیچ راهی برای موجه نشان دادن کاری که میکردند ، وجود نداشت .
هر کسی آمد، چه پدر و مادر او و چه والدین من، به همراه خود دستمالهای سیاه جیبی داشت که از مسکو خریده بودند. ماموریتی غیرمعمول برای ملاقات ما داشتند. آنها تک به تک حرفهای مشابهی میزدند: به نظر ما غیرممکن است که جسد شوهر یا پسرتان را به شما تحویل دهند. آنها آلوده به مواد رادیواکتیویته هستند و قرار است در گورستانی که در مسکوست به طور خاصی سوزانده شوند. در تابوت محافظی از جنس روی، زیر آجرهای سیمانی. و لازم است شما این سندی که اینجاست را امضا کنید . »
پی نوشتـــ :
یه مستند با همین موضوع هم ساخته شده که با یه سرچ تو گوگل میتونین پیداش کنین ...
تعداد نظرات این پست [ ۵ ] است ...





درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !