مادر ، قصه ای که زود تمام میشود ..
- چهارشنبه ۳ آبان ، ۱۶:۱۰ ب.ظ
- دست نوشت
- ۲۴۰۵ بازدید
مامان وقتی رفت ، بابا تازه فهمید چقدر دلش برای صدای زنونه ایی که هر روز بهش سلام میکرد و کتشو به چوب لباسی آویزون میکرد تنگ شده .
مامان وقتی رفت آبجی کوچیکه دیگه شلوغ کن و پر سر صدا نبود ، برای خودش میرفت گوشه اتاق و عروسک هاشو جمع میکرد دورش . بعضی وقتا از لای در که سرک میکشیدم میدیدم لباسای مامان رو چسبونده به صورتش و با اشک داره باهاشون حرف میزنه . عروسکهاشو نگاه میکنه و میگه مامان همینجاس ، شب ها برامون لالایی میخونه و نمیذاره تنها بخوابیم . درو آروم میبندم و همون پشت در زار زار گریه میکنم . به زندگی که دیگه زورم بهش نمیرسه . به خونه ایی که آشپزخونه اش چند ماهیه تعطیل شده و مثل یه کوره سوخته متروکه شده . ما دیگه دل و دماغ زندگی نداریم . بابا که فقط میره سر کار و برمیگرده . نه حرفی میزنه و نه حتی درست و حسابی به خودش میرسه . هیچوقت با ریش های بلند ندیده بودمش . دیگه حتی اون کت بلند چهارخونه اش رو هم نمیپوشه و میگه وقتی کسی نیست اونو از رو دوشم برداره میخوام که نباشه ، همرو کاور کشیده گذاشته گوشه کمد تا چشمش بهشون نخوره .
مامان ، چرا الان ؟ چرا درست وسط زندگی ولمون کردی رفتی . نگفتی جواب عروسک های آبجی کوچیکه رو چی باید بدیم ؟ وقتی ازمون میپرسه مامان کی برمیگرده از سر شام بلند نشیم هر کدوم بریم یه سمتی بغضمونو بترکونیم . میبینی ؟ خونه ساکت و سوت و کور ، هر روز بعدازظهر کوفتیه جمعه اس . روزی که اصلا دوسش نداشتی و همیشه میبردیمون بیرون . هیچکس گوشه آشپزخونه نیست . گرد و خاک همه جارو گرفته و دستی نیست که با وسواس اونارو تمیز کنه . مامان ؟ مامان اصلا میشنوی ؟ رفتی ولی ما داریم ادامه میدیم فقط .. هنوز جرات نکردیم وسایلتو جمع کنیم . هنوز لباسهات دست نخورده گوشه کمد مونده .. مامان ؟ میشه برگردی ؟ ما هنوز به نبودنت عادت نکردیم ..
از مجموعه داستان : #مادر_آیینه_است
#مسعودکوثرى
تعداد نظرات این پست [ ۱۹ ] است ...





چون خودم هم نمیخرمش ..


چشمهای بارانی ام ، بارانی تر شد . چه تلخ و چه غم انگیز
خدا کند هیچ خانه ای بدون عطر حضور مادر و پدر نباشد .
آدم هرچقدر بزرگ تر می شود نیازهایش هم بزرگ تر می شود و نیاز من
به پدر چقدر بیشتر شده
دلم برای پدرم تنگ شده و جای خالی اش همه جان دلم را می آزارد
و اشکهای بی وقفه مادر که حالا تنهایی را مشق می کند
کاش همیشه بچه می ماندم
کاش آرزوهایم آنقدر کوچک بود که خریده می شد
دلتنگ نگاه پر مهر پدر شده ام ، دلتنگ
خداکند مادر برایمان بماند
هرچند غمگین است - هرچند که تنهاست - اما استوارتر از همیشه و مغرور مثل کوه دلداری ام می دهد . هر روز ، هر روز
سپاس از پست خاطره انگیزه تان
در پناه مهر خدای بزرگ سربلند و توانمند باشید ( آمین)

ممنون برای این کامنت قشنگ ..

همیشه به نظر من باید بهریتن بود ، ما یک بار زندگی میکنیم ..



فرشته هایی که زود تموم میشن ..

الهی آمین ..

ما هنوز به نبودنت عادت نکردیم ..
قصه ی تلخیه متاسفانه یه روز واسه همه اتفاق میوفته


درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !