غول ترسناک بچگی !
- پنجشنبه ۱۳ مهر ، ۱۰:۴۴ ق.ظ
- روزنوشت
- ۱۸۲۱ بازدید
یادمه وقتی راهنمایی بودم ، برای اولین بار سوار هواپیما شدم . البته بابا میگفت بچه بودی زیاد سوار میشدیم و میرفتیم شیراز ولی من خاطره ای ازش تو ذهنم نمونده . شب بود و دی ماه سرد بود . استرس داشتم و این استرس تا زمان بستن کمربند و آماده شدن برای بلند شدن هواپیما یا به اصطلاح خلبان ها تیک آف همراهم بود ..
وقتی هواپیما روی باند سرعت گرفت و از زمین بلند شد دسته های صندلی رو محکم چسبیده بودم و از شدت ترس دستهام خیس عرق شده بود .. حس میکردم اگر از جام تکون بخورم از اون بالا پرت میشم پایین . چند دقیقه ایی گذشت تا تکون های اولیه تموم شد و به حالت پایدار رسیدیم . تقریبا رنگ گچ شده بودم و مدام به خودم لعنت میفرستادم که چرا سوار همچین وسیله ایی شدم !
پدرم کنارم نشسته بود ، آروم و بدون هیچ ترسی ، داشت روزنامه ایی که دستش بود رو میخوند . به چهره من که نگاه کرد لبخند زد و شروع کرد برام توضیح دادن که هواپیما چطوری پرواز میکنه و چقدر وسیله امنیه برای مسافرت .. حرفاش یکم آرومم کرد ولی هنوز اون ترس هنوز توی وجودم بود .. وقتی رسیدیم به آسمون مشهد و هواپیما ارتفاعشو برای نشستن کم کرد تکون ها شروع شد من دوباره همون آدم ترسوی قبل شدم و ناخودآگاه دسته های صندلی رو تو مشتم فشار میدادم .. ده دقیقه ایی گذشت و صدای برخورد چرخ ها با باند هواپیما اومد ، بیرون رو نگاه کردم و وقتی زمین رو دیدم یه نفس عمیق کشیدم .. تموم شد .. همه چیز امن و امان بود ..
این اتفاق توی سفرهای بعد هم تکرار شد ، سوار شدن هواپیما برام بزرگترین ترس شده بود .. وقتی به چهره مسافرهای دیگه نگاه میکردم و اثری از ترس توی چهرشون نمیدیدم از رفتار خودم خجالت زده میشدم .. از اینکه چرا میترسم ؟ مدام خودم رو سرزنش میکردم و این ترس رو از همه پنهان میکردم ..
چند سالی گذشت و من بیشتر سفرهامو ترجیح میدادم زمینی انجام بدم و تا جایی که مجبور نمیشدم و مسافرتم داخلی بود از هواپیما ؛ همون غول آهنی ترسناک با تکون های وحشتناکش استفاده نمیکردم ..
وقتی بزرگتر شدم و چند سالی عقلم به بلوغ نزدیکتر شد رفتم دنبال این ترس ، دنبال ریشه و درمانش . من فوبیا داشتم ، فوبیای پرواز و با مطالعه فهمیدم خیلی های دیگه تو دنیا مثل من هستن .. بعد از فهمیدن این اطلاعات دیگه احساس تنهایی نمیکردم ، ترسم رو پنهان نمیکردم و دلیل سوار هواپیما نشدنم رو به همه میگفتم ..
به سایت های مختلف ، کتاب های مختلف و حتی دوستای روانپزشکم مراجعه کردم و در نهایت به این جمله حضرت علی (ع) رسیدم ؛ هرگاه از کاری ترسیدی ، خود را به کام آن بیانداز ! رفتم و تو مرکز فوبیای ذهنم قرار گرفتم ، مسافرت های هوایی طولانی کردم و با آگاهی کامل از شرایط سوار غول ترسناک بچگی شدم . هنوز یکم ترس داشتم ولی پا پس نکشیدم . توی یازده روز مسافرت به اروپا بین سه تا کشور رو پرواز کردم ، توی هوای بارونی و خراب و ترس رو توی دلم کشتم ، به جای فشار دادن دسته های صندلی چشم هامو روی هم گذاشتم و اژ پروازم لذت بردم . حتی کنار پنجره نشستم و لا به لای ابرهایی که مثل پنبه های تشک حلاجی شده بودن شناور شدم ..
امروز یاد گرفتم از بیان ترس هام نترسم ، ازشون فرار نکنم و از اون ها برای خودم یه بت سنگی نسازم ..
یاد گرفتم بزرگترین قدرت ، ایمان به بزرگی و عظمت خداست .. خدایی که همیشه همراه و همگام بنده هاش ، تو سخت ترین لحظات زندگی قدم برمیداره ..
خدایا شکرت ..
تعداد نظرات این پست [ ۱۱ ] است ...


مرسی رفیق ..







فکر کردم بترسم ، حالم بَد بشه ، تهوع بگیرم .
با اینکه کنار پنجره بودم و بال :| دیدم نَ گویـآ ترس نداره .


درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !