سومین هفته آموزشی ...
- پنجشنبه ۲۸ آبان ، ۱۸:۲۸ ب.ظ
- روزنوشت
- ۳۰۵۳ بازدید
سومین هفته آموزشی هم تموم شد و از شنبه وارد دومین ماه خدمت میشیم ! به قول دوستم علی الان میتونم بگم یه ماه خدمتم !یک ماه پا کوبیدن و رژه رفتن ، به خط شدن و 4 صبح بیدار شدن ! تقریبا عادت کردیم و خیلی چیزها افتاده رو روال و داریم از کنار هم بودن لذت میبریم . تو این 30 با تمام بچه های آسایشگاه 3 که حدودا 50 نفریم آشنا شدم و روابطمون خیلی صمیمی شده . هر کس از یه جای ایرانه که احساس میکنم رفقای خوبی پیدا کردم و میتونن تا آخر عمر کنارم بمونن .
بگذریم ؛ این هفته از اولش خوب شروع شد ! تقریبا تمام صبحها و ظهرهارو رو سر کلاس بودیم و بعدازظهرها بعد از نماز مغرب در اختیار خودمون تا فردا صبحش . شب ها هم تا قبل صوت خاموشی و قرق که به اجبار باید میخوابیدی وگرنه نگهبان تنبیهی میخوردی ته آسایشگاه دور هم جمع میشدیم و از اتفاقای خنده دار زندگیمون میگفتیم و ساعت ها بلند بلند میخندیدیم . یکی از تصادف هایی که کرده بود میگفت ؛ یکی دیگه از ضایع شدن های دوران دانشجویی پیش باباش میگفت و یکی دیگه ... خلاصه خیلی خوش میگذشت و لحظه به لحظه اش خاطره میشد .
روز دوشنبه صبح وقت دیدار با امیر پادگان و فرمانده کل نیروهای هوایی بود ! ساعت 8 صبح همه اونایی که مدارک فوق لیسانس و لیسانس به بالا بودن رو جمع کردن تو مسجد پادگان و بعد از نیم ساعت تذکرات فرمانده که سوال های بی خود و نامربوط نپرسید و منظم و مرتب بشینین امیر وارد مسجد شد ! جای ما تقریبا وسط سالن بوداولین بار بود که میدیدمش ! یه مرد تقریبا 50 ساله با موهای سفید یک دست ؛ لباس خلبانی اتو کشیده شده که خط اتوش هندونه رو از وسط نصف میکرد ! ؛ کاپشن سبز خوش رنگ با کلی درجه و مدال روش که چند ثانیه طول میکشید بخوای همرو بمشری ! دوره تک آوری ، دوره مربی گری تیر اندازی ، دوره دافوس ، دوره چتربازی ، دوره ...
کلا همه جذب این آدم شدیم ! اینقدر که با شخصیت و تحصیل کرده بود ! یه خلبان هواپیمای جنگی کار کشته با کلی افتخار و صلابت ! اصلا حال میکردی وقتی نگاش میکردی ! جلسه پرسش و پاسخ هم یک ساعتی طول کشید و بعد از جواب دادن به همه سوال های بچه ها از مسجد خارج شدیم و رفتیم میدون صبحگاه برای تمرین رژه ! کلا بخوام راجع به رژه حرف بزنم خودش یه متن طولانی میشه پس میذارم سر وقت براتون از رژه رفتن و اصولش میگم .
روزهای دیگه هم اتفاق خاصی نیافتاد تا رسیدیم به پنج شنبه ! روز مرخصی ! صبحش رفتیم مسجد برای نماز و زیارت عاشورا و طبق معمول نصف بچه ها یا خواب بودن یا تو پیچ ! همون تعداد کمی هم که بیدار بودن داشتن با بغل دستیشون حرف میزدن ! بعد از زیارت عاشورا ساعت حدودا 8 بود که برگشتیم دم آسایشگاه ! ساعت مرخصی 11 صبح بود و بهمون گفتن اگر زودتر نظافت آخر هفته رو انجام بدین ( روزهای پنج شنبه روز نظافته و باید از بالا تا پایین آسایشگاه ، سلف ، حموم ، دستشویی ، ... رو بشوریم و بسابیم ! ) قبل ساعت یازده ردتون میکنیم برین خونه و بچه ها هم که تنها نقطه ضعفشون تو مرخصیه سریع مشغول شدن به شستن و سابیدن ! فرمانده گروهان اومد و به همه نفری یه تیکه آجر داد و گفت بشینید روی زمین و سرامیکهارو با آجر بسابید تا برق بیافته ! ما هم که چاره ای جز " اطاعت جناب " نداشتیم شروع کردیم به کار و بعد از 2 ساعت حمالی حدود ساعت 10.30 همه جارو قفل کردیم و رفتیم برای مرخصی ! البته بچه های شهرستانی که جایی نداشتن موندن بنده خداها ...
خلاصه این هفته هم با همه خوبی ها و بدی ها و اتفاق های جالبش تموم شد ! راستی ! سعی کنید خدمت میرید نگهبان پاس 2 نصف شب نشید که باید تا صبح بیدار بمونید ! مثل من که چهارشنبه شب با چشم باز و ایستاده خوابیدم !
آهان ! یه چیز دیگه ! بچه ها برام اسم گذاشتن و بهم میگن دکتر جَکول ! یه سری دیگه هم میگن آقای آمبولانس :|
پی نوشتـــ :
من اسمم مسعوده نه کچل یا آشخور ! مراعات فرمایید :دی
آخر هفته ها که میام چندتا مطلب مینویسم و جوری تنظیم میکنم که تو طول هفته منتشر بشه ! اینم واسه اونایی که سوال کردن چطوری وسط هفته ها مینویسی مگه اینترنت داری اونجا !
تعداد نظرات این پست [ ۳۲ ] است ...

اینقدر سربازی رو دوست دارین شما خانومها ؟ :|
نگو که دلم بدجور تنگ شده واسه دوران اموزشی
من که نگهبانی ها رو همرو جیم میزدم و شبا هم ی نیم ساعت ک وای میستادم بقیش رو میخوابیدم مثل مرررررد :)
ده روز اخر اموزشی بهترین دوره اموزشیه که بزودی تجربش میکنی
موفق باشی

منم آشنا دارم نگهبانی نمیخورم :))


نه میام خونه بعضی از بعدازظهرها :دی

نه راحت باشین :دی


ممنون بخاطره نظرات خوبت هاتف جان که کمکم میکنی و بهم چیز یاد میدی .


منم روابط اجتماعیم قویه .
من همیشه بدم میومد از ژنتیک :دی
اینا رو که تعریف کردی معنی تاریخ تکرار میشه رو فهمیدم!خخخخخخخ
خیلی جالب می نویسی.

یه روزی در آینده اینارو بخونم حس شمارو دارم :دی

برق میافته !
اینم درجه ها :
گروهبان سوم --یک هشت
گروهبان دوم دو هشت
گروهبان یکم -سه هشت
استواردوم 3هشت ویک هلال زیرش
استوارتام 3هشت و دوتا هلال
افسر ها
ستوان سوم یک ستاره
ستوان دوم دوستاره
ستوان یکم سه ستاره
سروان تمام 4ستاره
افسر ارشد ها
سرگرد یک قپه-
سزهنگ دوم دوقپه
سرهنگ تمام سه قپه
سرتیپ دوم یه خوشه ( تیمسار)
سرتیپ تمام یه خوشه و یک ستاره(تیمسار تمام)
سرلشکر یه خوشه و دوستاره (سردار)
سپهبد یک خوشه وسه ستاره
خوب شد توضیح دادی!!!! یادم نبود تو کدوم پست این سوالو پرسیده بودم که بخوام برم جوابشو ببینم :)


مشکل اعصاب خورد کنیه :|


از هفته دوم آموزشی شما به صورت روز برگ میتونید بعد از ظهرها تا فردا صبح برین خونه .
پنجشنبه جمعه ها همی که همه میرن و پادگان تعطیله .

بله میدونم متاسفانه :دی بچه هان دیگه شعور ندارن :دی

سلام ازاین به بعد من راازاین آدرس دنبال کن
rafigh2.blogsky.com


با آدرسی جدید در خدمتم
لطفا آدرس جدیدم را درلیست پیوندی های خود تصحیح نمایید.
نسیم...


و لطفا تا سالها خاطرات تکرای سربازی رو ب خورد خانوادتون ندین :))






درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !
قسمت رفیق های خوب رو که شدیدا هستم باهات چون پیدا کردم خیلی !