خوشه های خشک خشم !
- پنجشنبه ۲ شهریور ، ۱۳:۲۹ ب.ظ
- روزنوشت
- ۱۴۳۶ بازدید
داشتم تو لاین خودم میرفتم و خیابون خیلی شلوغ بود . هوا سرد بود و شیشه ماشین ها بخار کرده بود . یه دفعه از لاین رو به رو با سرعت اومد و پیچید جلوی من ، زدم رو ترمز تا بهش نخورم . همینطوری به بخار روی شیشه ماشینش نگاه میکردم تا چهرشو تشخیص بدم . عین خیالش نبود و پیاده شد تا بره سمت مغازه خرید کنه . ماشینشم همون وسط ول کرده بود . اینقدر عصبی شدم که شیشه رو دادم پایین و یه صفت حیوونی بهش نسبت دادم . بعدم وایسادم تا ببینم چی جواب میده و به قول خودمون ببینم چه غلطی میخواد بکنه ! اومد سمت ماشینم و رفیقشم شیشه رو داد پایین ببینه چه خبره . زد به شیشه و شروع کرد پر رو بازی درآوردن . منم که از کوره در رفته بودم و عصبانیتم به بالاترین حد خودش رسیده بود قفل فرمون رو برداشتم و حمله کردم سمتش . هم ترسیده بود و هم خودشو آماده کرده بود برای دفاع . رفیقشم از ماشین پیاده شد و داشت میدویید سمت ما . رسیدم به 10 سانتیش یهو خشکم زد ! به خودم اومدم ! گفتم داری چی کار میکنی احمق ؟ قفل فرمون برداشتی باهاش چی کار کنی ؟ هم بزنی جوون مردمو ناقص کنی هم خودتو بندازی گوشه زندان ؟ تمام این فکرها تو یه ثانیه از سرم گذشت . قفل فرمونو آوردم پایین و چشمامو بستم . چند ثانیه بعد تو چشماش نگاه کردم و گفتم چه از کوره در رفتم . قفل فرمون چرا برداشتم ؟ اومدم من بزنم تو بزنی که چی بشه . چندتا نفس عمیق کشیدم و رفتم نشستم لب جوب آب . اونم که هنوز مات و مبهوت بود اومد وایساد کنارم و گفت داداش گفتم زدی ناقصمون کردی . بهش گفتم شرمنده الکی عصبی شدم . نشست کنارم و گفت من عذرخواهی میکنم هم بد پیچیدم جلوت و هم بهت توهین کردم . یه ده دقیقه ایی به همین منوال و با همین حرفها گذشت تا آروم شدیم . دست کرد توی جیبش و سیگار بهم تعارف کرد گفتم اهل دود نیستم . یه نخ کشید و با هم روبوسی کردیم . سوار ماشین شدیم و هر کی رفت سمت خودش ..
این اتفاق یکی از بزرگترین درس های زندگیه من تو کنترل خشم بود . بهم یاد داد چقدر عصبانیت شدید میتونه خطرناک باشه . ممکن بود الان اون گوشه بیمارستان بود یا دور از جون فوت شده بود و منم تو گیرو دار دادگاه یا حتی درگیر با حکم اعدام بودم . تازه بدترش اینه که وقتی کشتی کسی رو مهم نیست کی باشی چی باشی قانون باید برات اجرا بشه . چون گرفتن جون کسی به هر عنوان و بهانه ایی قابل قبول نیست ..
از این ماجرا یک سالی میگذره و من یاد گرفتم کمی بیشتر رو خودم کنترل داشته باشم . کمتر به حرکات بقیه عکس العمل های آنی نشون بدم و منطقی تر برخورد کنم . اینطورری بیشتر سودشم به خودم میرسه ..
تو همین رابطه بخونید :
+ ناگفته های جدید مادر « حمید صفت » درباره قتل همسرش
+ جزئیات ماجرای قتل ناپدری حمید صفت از زبان خانوادهاش
تعداد نظرات این پست [ ۸ ] است ...








درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !