تنهایی واژه ساده ایه ، خیلی از ماها گاهی اوقات به جایی میرسیم که در میان جمع احساس میکنیم به شدت تنهاییم ! شما تنهایی رو به چه تعبیری بیان میکنید ؟ به صفحه های مجازیی خالی از قلب و استیکرهای عاشقانه ؟ یا دعواهای کوچیک و مضحک با دوست جنس مخالف ؟ و یا حتی بالاتر ؛ تنهایی رو نداشتن خواهر ، مادر و یا پدر بیان میکنید و ساعت ها برای هر کدوم زانوی غم بغل میکنید ؟
همه اینها بوی تنهایی رو میده ! ولی وقتی دنیارو از پشت قرنیه من ببینید تنهایی براتون معنا و مفهوم متفاوتی پیدا میکنه . من تنهایی رو رها شدن به حال خودمون میدونم ! رها شدن تو دنیا ، اینکه احساس کنیم همه چیز طبق روال خودش داره پیش داره برای من یه زنگ خطر محسوب میشه ! خداوند عاشق بنده هاست ، بنده ای رو که دوست داره توی تمامی حالات روحی به چالش میکشه و اونو به رخ سایر بنده هاش میکشه ! به تک تکشون نشون میده و میگه ای آدم این بنده من از هیچ چیز نمیترسه ، این آماده برای رسیدن به منه ! سختی های مسیر رو به جون میخره چون میدونه هر کجا که بره قبلش من اونجا حضور دارم !
آره ، تنهایی از نظر من از دست دادن نگاه و توجه خداست وقتی که تا خط پیشونی توی دنیا فرو رفتیم و اون بالا سری از ما نامید شده . اونجاست که همه چیز رو به دست خودمون میسپاره و زندگیمون رو از رنگ و بوی خودش خالی میکنه ! اونجاست که به ظاهر احساس خوشبختی میکنیم ، نه مشکلی و نه درد و مصیبتی !
خدایا ، به حال خودم رهایم نکن ، دست از سرم برندار که این سر بی تو سامانی ندارد . مسیرم رو به سمت خودت قرار بده و از مشغول شدنم به کارهای سطح پایین دنیا ممانعت کن . تمام این پست رو نوشتم تا شاید یکم بیشتر به خودمون بیایم و توی کارهامون تجدید نظر کنیم !
راستی ؛ صدای پای خدا را در زندگی ات میشنوی ؟
پی نوشتـــ :
خدایا ، برای تمام گذشته ای که تو کنارم بودی سپاسگزارم ...
تعداد نظرات این پست [ ۲۱ ] است ...



یهوقتایی توی زندگیم خدا یهجوری بدترین شرایط رو برام شیرین و قابل هضم کرده که
نمیدونستم چجوری ازش تشکر کنم.
با تمام بی توجهی های ما, بازم کم نمیذاره ... بسکه بخشندهست و بزرگ!

خدایا هیچ بنده ای رو رها نکن...


و خیلی خوشحالم که مدتی دارم به همون وضعی که سابق بودم برمی گردم.


منم دقیقا وقتایی که حس میکنم خدا صدامو نمیشنوه(به خاطر اشتباهات خودم) اونوقته که احساس تنهایی خفه م میکنه

خدا همه بنده هاشو دوست داره ...
یادآوری خوبی بود





خیلی قشنگ بود من ک میخکوب نوشته ت شده بودم


برو سراغ بقیه خسته شدم از بس فقط بامن بودی
یه خورده تنوع هم لازمه ....




درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !