تمام ترس های من !
- يكشنبه ۵ مهر ، ۱۷:۳۵ ب.ظ
- روزنوشت
- ۱۸۴۸ بازدید
تــرس ! نمیدونم خوبه یا بد ! دست و پا گیره یا واقعا لازمه ! ولی اینو میدونم که تو وجود همه ما هست و همه تجربه اش کردیم و بارها تو روز تکرارش میکنیم . مثلا یکی از سرعت میترسه ، یکی از تنهایی ، یکی هم از ...
چند روز پیش رفته بودیم باغ عموم تو رودهن و موقع برگشت به من گفتن حتما موتور خونه رو خاموش کن و برق و گازشو قطع کن چون ممکنه پمپ استخر بسوزه ( قبلا یه بار یادمون رفته بود و سوخته بود ) . عموم خودش نبود و تلفنی به من گفته بود چی کار کنم و منم برای اولین بار رفتم سمت موتور خونه . صدای اون تو خیلی زیاد بود و حرارت دیگه آب داغ که جکوزی و سونا رو گرم میکرد میزد تو صورتت . پمپ هم هر چند ثانیه قطع و وصل میشد و اینقدر با قدرت کار میکرد که زمینو میلرزوند ! سریع رفتم سمت در و برقو روشن کردم . یه نگاه به توی اتاقک انداختم و جای فیوزها و کلیدهارو پیدا کردم . اومدم برم سمت دکمه ها که یه لحظه پمپ وصل شد و صدای بلندی اومد و منم خشکم زد از ترس ! فکر کردم چیزی ترکید ! بعد از چند ثانیه دور و برو نگاه کردن نزدیک شدم به فیوزها ولی اون صدا هنوز تو گوشم بود ! با خودم گفتم اگر این دیگ بترکه چی میشه ؟! حتما جزغاله میشم این تو و بی برو برگرد تیکه تیکه شدم . پاهام شل شد ! دیگه نتونستم یه قدم دیگه برم جلو ! سریع برگشتم بیرون و نفس نفس میزدم ! یه دقیقه ای وایسادم و با خودم گفتم این فکرا چیه ؟ برو و موتور خونه رو خاموش کن همه منتظرن تا بریم ؛ ولی تا میرسیدم دم در کل بدنم خشک میشد و پاهام فقل میکرد ! خودم باورم نمیشد که چرا یهو اینطوری شدم ! اینقدر این ترس ادامه داشت تا مجبورم کرد برگردم و با یه بهونه الکی بگم که نمیتونم . خودمو رسوندم پیش بابام و یه چیزی سر هم کردم و ازش خواستم خودش این کارو بکنه . اونم اصلا بهم شک نکرد چون حتی فکرشم نمیکرد پسرش با این سن و سال از همچین چیز مزخرفی بترسه . خودش رفت و همه چیزو خاموش کرد و دو دقیقه ای اومد .
سوار ماشین شدیم و برگشتیم تهران ولی تو تمام مسیر به خودم و اتفاق چند ساعت پیشش فکر میکردم ! پیش خودم میگفتم این ترس یعنی چی ؟! برای چی از اون محیط ترسیدم و تو ذهنم یه اتفاق نیافته ساختم ؟ واقعا چرا ما آدمها بهضی وقت ها از چیزهای به ظاهر مسخره ای میترسیم که واسه بقیه عادیه ؟
این موضوع رو تو یه سایت روانشناسی مطرح کردم و جواب های جالبی گرفتم . یکی از متخصص های علم اعصاب نوشته بود که این یه چیزه عادیه ! هر کسی از یه چیزی ترس داره و این ترس ذاتیه ؛ هیچوقت از بین نمیره و فقط میشه کمرنگش کرد . میگفت من مراجعه کننده ای داشتم که از پاک کن میترسید ! وقتی میدید فرار میکرد و همیشه از مسخره شدن میترسید که من بهش یاد دادم این چیزی نیست که باعث سرافکندگیش بشه و باید باهاش مقابله کنه تا کمرنگ شدنش .
بعد از خوندن این نوشته ها یاد گرفتمن چطور با ترس های زندگیم مقابله کنم . ترس هایی که شاید خیلی مسخره به نظر بیاد . مثلا ترس از پرواز که یکی از بزرگترین درگیریهای ذهنیه منه ! همیشه تا اسم هواپیما میاد پشتم میلرزه و استرس میگیرم . شاید عنوان کردنش مسخره به نظر بیاد ولی تو وجود من هست و میدونم خیلی های دیگه مثل من از پرواز فرار میکنن و ترجیح میدن سفرهای زمینی داشته باشن .
امثال این ترس ها ( که روانشناس ها اسمشو میذارن فوبیا ؛ مثل فوبیای پرواز ) تو وجود همه ما هست . پس بیاین وقتی یکی از این هارو تو دور و وریامون میبینیم به جای تمسخر تو از بین بردنشون کمک کنیم .
راستی ؛ ترس شما چیه ؟
پی نوشتـــ :
پست بعدیم فکر کنم پر از گلایه و شکایت باشه !
تعداد نظرات این پست [ ۴۲ ] است ...





منصرف شدم از پست !

من ترسی از مرده ندارم چون هر روز میبینم :دی
اخبار کِ هیچی .. کوچه یِ ترسناک رو بگو :| فوتبال هایِ شنبه رو بگو :|
جلو آینه اینا مشکلی نیس .. ولی حتی جلویِ خواهرم سختِ ارائه بدَم :(
ترس من :
+ ترس از سوسک و هر نوع جک و جونور ((:
+ بعضی وقتآ هم یه فکرایِ ترسناکِ الکی میکنم .. مثلا ممکنه از در اتوبوس پرت شم بیرون =))

همیشه موقع رد شدن از گیت ها دارم به گیت می گم :
تورو خدا بسته نشو تو رو خدا :)))
یه چیز دیگه هم که می ترسم:
از آبی که از بالا به سمت پایین سقوط میکنه ، وقتی که از پایین نگاهش می کنم
مثل نگاه کردن به بارون تند از پایین یا نگاه کردن به دوش آب از پایین!!!!


راجع به سربازی بود که منصرف شدم :دی


چشم ، حتما ...
خب شاید خنده دار به نظر بیاد، ولی من از پروانه تو هر مقیاسی میترسم!
اصلا شاید نشستم و درباره ش نوشتم!!
...
یا حتی از امپول
جوریکه وقتی بوی الکل بلند میشه تنم یخ میکنه
...
خیلی مهمه تو اینجور ترسها، که طرف تمایل داشته باشه ترسشو از بین ببره!



ولی بعدش دقیقا بعد از نماز درباره ی ترس حرف زد :)
بعد منم که این وب رو تو بخش به روز شده ها دیدم، کنجکاو شدم اومدم :)
راستی من از ارتفاع میترسم.

منم دل خوشی از ارتفاع ندارم !

انشالله منم یه همسری پیدا کنم که نترس باشه مارو هم راه بندازه :دی


الان هم به همین خاطر مجبورم خیلی چیزهارو عنوان نکنم چون شناسم ...
خیلی از زن ها هستن که از مردا میترسن و این ریشه تو سن 3 سالگی داره ...
خودم از وقتی یادمه از تاریکی می ترسم الان خیلی بهتر باهاش برخورد میکنم ولی بازم ته دلم وجود داره.ترس از بی پولی ومشکلاتی که بعدش بوجود میادم یکی دیگه از ترسای جدید و چند سال اخیر منه که بشدت رو مخم.با اینکه هربارم خیلی راحت مشکل رفع شده اما ترس از آینده بازم هست.

این خیلی نکته مهمی بود ! از سن ما که گذشته ولی بچه هارو باید درک کرد تا ریشه پیدا نکته و تا سن های بالا همراهشون باشه ...

سر به هوا ؟ مثل من شدی که :دی

جدی ؟ من سکته میزنم تو هواپیما :(

206 واسه یِ دختر کافیِ .. البته عاشق مزدا 3 هَم هستم ..
آره خوبِ :D



من هم باید همین کارو کنم ...
ممنون بابت ایده !

حتما خبرم کن ...



هیچوقت نباید از ضعف ها حرف زد ...


نه من حس خوبی ندارم به ارتفاع ممنون :دی

منم باید همین کارو کنم ...

شاید اینجوری میکنم تا اگه توواقعیت بهشون برخورد کردم کمتر بترسم !
نمیدونم موفق بودم یانه !این ندونستن شاید دلیلی بشه برای عدم موفقیتم !!...
.
از هر چیزی که یکم غیر طبیعی باشه هم می ترسم!
از هرچی یعنی واقعا هرچی !
.
!



ترس از ارتفاع (به طرز فجیعی از ارتفاع میترسم ولی با این حال بازم هراز چندگاهی به شهربازی میرم و کلی وسایل با ارتفاع زیاد رو امتحان میکنم )
به نظر من ترس خیلی خیلی خیلی لذت داره ..و من از ترسیدن لذت میبرم
زمان هایی که خیلی کوچیک تر بودم و مثل حالا پیر نشده بودم
از جن و امور ماوراالطبیعه خیلی میترسیدم
با این حال همیشه کتابای ترسناک و فیلم های ترسناک میدیدم و از این ترس در تنهایی ها لذت میبردم ..

ترس دوست داشتنیه ولی تا جایی که زندگیتو مختل نکنه !

درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- پیرمرد واگن شماره ده ، کوپه آخر
- در راه موفقیت ، قسمت یکم ..
- من یک ایرانی موفق هستم !
- طرح شما تموم شده که !
- کلاس سوم ابتدایی و چسب نواری !
- به زمین گرم خوردگان !
- تقلید اثر جف وال از نگاه شما !
- دین و مسلک ابزاری !
- معرفی موزیک ؛ آلبوم ابراهیم
- یک مکالمه ساده ولی دلنشین ..
- افتخار ..
- روزهای تاریک و سخت !
- بریکینگ بد !
- مهمونی عجیب من در لندن !
- بز کوهی هستم !