تابستان شب هایش زیباست ...
- يكشنبه ۱۳ تیر ، ۱۶:۵۸ ب.ظ
- روزنوشت
- ۱۷۳۴ بازدید
سی شوناگون تو یادداشت هاش مینویسه :
تابستان شب هایش زیبا است . به خصوص شب های مهتابی و همچنین در شب های تاریک نیز پرواز درهم شب تاب ها زیبا است . حتی اندکی درخشش تنها دو یا سه شب تاب دل انگیز است . بارش باران نیز دل انگیز است ...
دیشب که داشتم این قسمت از داستان رو میخوندم به آسمون تیره ای که از گوشه پرده اتاقم معمول بود خیره شد . دوست داشتم مدام نگاهم به ماه نورانی باشه که مثل سفیدی چشم اسب های ترکمن تو آسمون میدرخشه و به تیرگی شب های گرم تابستونی نور امید میبخشه ...
بارها و بارها این متن رو خوندم و مدام توی ذهنم بعد از نقطه پایان پاراگراف جمله هایی اضافه میکردم که با کلمه دل انگیز است تموم میشد ؛ گذراندن تمام شب در بالای پشت بام به بهانه تماشای ستاره ها دل انگیز است . نگاه کردن به چراغ های شهر که از دور سو سو میزنند و آرام ارام رو به خاموشی و زوال میروند دل انگیز است . حتی نسیم گرمی که آخرین بازمانده از حرارت و روشنایی روز است و لا به لای موهایم میپیچد دل انگیز است . کودکی و ساعت ها دویدن های متوالی در کنار بهترین همسایه های خانه قبلی تا نیمه شب در پارک کوچک محل هم دل انگیز است ...
تمام این مغز نوشته ها توی سرم حک میشد و بیشتر از قبل دلتنگ روزهای کودکی میشدم . 9 ماه مدرسه و درس رو تحمل میکردیم برای رسوندنه زمان به سه ماه تابستان گرم و دلپذیر . روزهایی که پر بودن از بازی های احمقانه که بیشتر از هزار ساعت خوشی های الان لذت داشتن و به قول هانریش بل اون روزها بوی ناب و شیرین توت فرنگی و آناناس میداد ...
تعداد نظرات این پست [ ۱۰ ] است ...

اینکه فکر میکردیم آدم بدا فقط توی قصه هان و تازه همیشه هم تنبیه میشن.
شازده کوچولو میخوندیم و فکر میکردیم یعنی واقعا میشه؟!
نمیدونم ولی من جزو معدود آدماییم که با همه بی خبری اون دوران نمیخوام برگردم. برای رد شدن ازش خیلی زحمت کشیدم

دوست دارم برگردم ...
راستی سربازی چی شد انگار دیگه ننوشتی ازش؟؟؟







چشم اگر فرصتشو داشته باشم هم خودم بدم نمیاد همچین کاریو انجام بدم . بالاخره همه ما ایرانی هستیم و زبانمون پارسیه . پس باید هر کاری که از دستمون میاد هر چند کوچیک برای نشر و تبلیغ زبون و فررهنگمون بکنیم ...

درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !