با هم سنت شوخی کن بچه !
- شنبه ۱۵ مهر ، ۱۶:۰۷ ب.ظ
- روزنوشت
- ۱۹۸۰ بازدید
کلا خانواده خاله بابام عجیب غریبن ! هم خود خاله بابام ، هم شوهرش و هم بچه هاش .. فکر کنم 60 سالی میشه مسافرت نرفتن و قیافه هاشونم همونطوری مونده ! یعنی الان که نزدیک به 90 سال دارن همون صورت 20 سال پیش رو دارن . 4 تا پسر داره با یه دختر . یکیشون وضعیت دین و ایمانشو کلا بی دین اعلام کرده و یکی دیگه شون کار و زندگیشو ول کرده و رفته خادم امامزاده شده ! در این حد عجیبن یعنی ! چند روز پیش با خبر شدیم که برادر مش غلام ( همون شوهر خاله ) به رحمت خدا رفته برای همین جمعه تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت بریم خونشون . محیط داخلی خونه همونی بود که عید دو سال پیش بود . حتی یه انگور خشک شده چسبیده بود به پشتی که دیروز چک کردم دیدم سر جاشه ! ده دقیقه ایی از نشستن ما گذشته بود که مش غلام گرم تعریف کردن از برادرش و خاطراتشون شد . میگفت 10 سالی میشد ندیده بودمش و موقع ختمش رفتم فقط ، اونم به اصرار بچه ها ! کلا خیلی استرسی ان خانوادگی ! یعنی میگن از خونه نریم بیرون همه جا پر از خطر و حادثه اس ! شهرستانم واسه ختم زوری رفته بودن و دو روزه برگشتن خونه ..
مش غلام تعریف میکرد آره هفته پیش صبح ساعت 7 رفتم بانک حقوقمو بگیرم هنوز بانک باز نکرده بود . یکم نشستم تا باز کردن و مسئول باجه گفت هنوز واریز نشده حقوقها ، منتظر موندم تو بانک تا ساعت 11 ظهر هی چک میکردم میگفت واریز نشده ! اومدم خونه صبح فرداش رفتم ساعت 6 و نیم وایسادم تا اومدن باز گفتن حقوق ها واریز نشده . نشستم تا 10 که بانکدار گفت حقوق ها واریز شد ! از بانک اومدم بیرون و میوه خریدم و تو راه برگشت زنگ زدن از شهرستان که داداشت فوت شده و باقی ماجرا !
من خنده ام گرفته بود ! گفت مش غلام چرا 6 صبح رفتی واسه حقوق ؟ میخوابیدی 10 هم میرفتی پول تو حساب بود دیگه کسی برش نمیداره که . چرا خودتو اذیت میکنی ؟ تا این جمله منو شنید ذوق تو صورتش خشک شد و ماسید ! به بیرون پنجره خیره شد و رفت تو فکر ! یه جوری ساکت شد که گفتم موتورش شاتون زد و تسمه تایمش پاره شد ! تا شب که اونجا بودیم کم حرف میزد و همش تو فکر بود ! فکر کنم فهمیده بود 80 سال الکی صبح ها ساعت 6 بیدار میشده ! :))
تعداد نظرات این پست [ ۱۲ ] است ...


چون ادم صبح،خیلی سرحاله
ووقت برای گشت وگذارخیلی داره
نه اینکه تابه خودش،بیاد،اذان ظهره ووقت نمازه:)




به نظر من به 10 هم میشه گفت سحر :))


کاش میشد عکس گرفت از کشمشه :))



درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !