اینجانب از غرور کاذب بیزارم !
- يكشنبه ۶ تیر ، ۱۴:۲۸ ب.ظ
- روزنوشت
- ۲۱۷۵ بازدید
امروز صبح ماشین بابارو برده بودم نمایندگی تا نوار آبگیر در سمت شاگرد رو که دزد محترم برای ورود به ماشین با پیچ گوشتی داغون کرده بود درست کنم . از همون ابتدای ورود اینقدر بهت احترام میذارن حس میکنی هواپیما سواری و ناخواسته باورت میشه خبریه و کسی شدی ! اصلا لازم هم نیست 500 یا یک میلیارد ماشین سوار بشی و با یه ماشین 100 تومنی هم میشه احترام الکی خرید ! کارم توی تعمیرگاه حدود یک ساعتی زمان برد و هر چند دقیقه ازم عذرخواهی میکردن بابت تاخیر پیش اومده و مراحل کار رو ثانیه به ثانیه گزارش میکردن . حتی منو بردن تو یه سالن انتظاری که کولر داشت و خیلی خنک بود و مطمئنا اگر ماه رمضون نبود چایی و نسکافه هم برای پذیرایی پیدا میشد .
نشستم روی صندلی و از پنجره شیشه ای داشتم توی نمایندگی سایپای کناری رو نگاه میکردم . میز ها همه ساده و مشتری ها اکثرا مشغول باد زدن خودشون بودن . مسئول های پشت باجه هم مشغول بازی با موبایل یا جواب دادن به درخواست های ارباب رجوع بودن . از جام بلند شدم و رفتم تو نمایندگی سایپا ، یه خانومی ازم پرسید این ماشین های چنده ؟ گفتم فکر کنم 29 30 تومن ، گفت چقدر گرون ما که زورمون نمیرسه بخریمش . بعد یه نگاهی به تعمیرگاه کناری انداخت و گفت قدرت و زندگی برای این پولداراس که زیر کولر منتظرن ماشینشون سرویس بشه و بدون نگاه کردن به مبلغ فاکتور هزینه شو پرداخت کنن و برن .
یه لحظه دستام عرق کرد ، از روی خودم خجالت کشیدم و برگشتم سر جام نشستم . دیگه زیر کولر بودن و ارباب رجوع های سانتی مانتال با بوی عطرهای شیرین و گوشی های چند میلیونی برام معنی و مفهوم مسخره ای داشت . ماشینو تحویل گرفتمو و حرکت کردم به سمت خونه . توی مسیر تو فکر بودم ، دیگه یه دستم به گوشیمو و دسته دیگه ام به فرمون نبود . دیگه سرم بیش از حد بالا نبود و خودمو توی صندلی فرو نمیکردم . احساس میکردم حق تقدم اون راننده پیکانی که تو گرما تمام شیشه هاشو داده پایین تا یکم خنک بشه از منه زیر کولر ماشین بیشتره و باید زودتر بره خونشون چون یه خانواده تمام امیدشون به همین ماشین و پول کرایه هاشه .
حالا پیش خودم میگم ماشین ارزون قیمت خودم رو بیشتر دوست دارم ، بیشتر باهاش احساس راحتی میکنم چون خود واقعیم رو اینور اونور میبره . چه تلنگر قشنگی بود امروز ...
پی نوشتـــ :
بخدا من ازدواج نکردما ! تو پست قبلی همه تبریک گفتن و یه سری ها قالب وبلاگمو به عنوان شیرینی هم میخواستن :| اگر عنوان پست رو کامل بخونین متوجه میشین که همش فکر و خیالاتی بود که در آینده ها ممکنه اتفاق بیافته ...
تعداد نظرات این پست [ ۲۵ ] است ...



فقر اونیه که بچه ت شب بگه شام نمیخورم، چرا که شام امشبش صبحونه ی فرداشم هست.
فقر ...
فقر ...
فقر ...
کاش یه سریا متوجه بشن فقر اون چیزی نیست که اونا مد نظرشونه،
فقر دو رقم کم و زیاد نرخ تورم نیست،
فقر یخچاله خالی تو خونه ست،
فقر سفره با نون بیاته
--------------
حالم خیلی گرفت با این پست :(


من هم میترسم ولی وحشت یا یه جور فوبیا فک نکنم !

همیشه برای خودم جالب بوده این قضیه که چطوری میشه با کمترین درآمد بالاترین بازدهی رو تو زندگی داشت !
مثلا برای به قول شما هر هزار تومنی هم برنامه ریزی کرد .



همه چیز به اصالت برمیگرده ...
ای کاش همه ی ما مثل شما حواسمون جمع بود به اطرافمون..به آدما...به داشته هامون و داشته هاشون...و حتی یه خورده هم به فکر آخرت بودیم...همین حق تقدم های بی ارزش هم حق الناس محسوب میشن..
اونوقت دیگه اینقدر ناشکری هم نمی کردیم:)

کاش همیشه همه به ازخورهای کارهایی که میکردیم هم فکر میکردیم ...

چشم سر میزنم حتما ...

شما میتونی هواپیمای شخصی داشته باشی و انقدر به اطرافیانت احترام بذاری و خاکی باشی که همه ازت به خوبی یاد کنن ...



اصلا حواسم به اون قسمتش نبود :))
شما که هدرتون تعویض شد پس فکر کنم دیگه نیازی به تغییرات من نباشه ...
و درباره پست قبل که خیلی واضح گفته بودید در آینده چطور دوستان اشتباه کردن؟؟؟! :|

دقیا به نظر منم غرور برای یه وسیله آهنی اصلا درست نیست !
احتمالا (وای چرا اسم ماشینه رو یادم نمیاد.) حالا اصلا یادم نمیاد.
از اون ماشین های یک میلیاردی سوار بودی!!!!!!!
والا منکه اینهمه تفاوت نمیبینم تو شهرمون.
توو محیط کارم هم همونطوری که با یک متخصص رفتار میکنن که با نیروی خدماتمون رفتار میشه. یعنی برای همه احترام قائلن.
متاسفانه بعضی از متخصص ها عادت کردن هرحا که میرن تاکمر هم بشن براشون.
یک بار یکی شون به من گفت اینجا اصلا به ما احترام نمیزارن!!!!! و از این موضوع ناراحت بود که وقتی میاد کسی تا کمر خم نمیشه براشون!!!!!!

چقدر بعضی ها پر رو هستن ! منم برام فرقی نداره به همه یک اندازه احترام میذارم ...


ممنونم و همچنین ...
این پست ی حسی بدی بهم داد:(


درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !