آشپزی میکنیم !
- سه شنبه ۲۱ مهر ، ۲۱:۰۴ ب.ظ
- روزنوشت
- ۲۸۶۵ بازدید
فکر کنم تو هر کاری استعداد داشته باشم تو آشپزی باید برم جلو بوق بزنم ! یعنی اینقدر یه آدم بی استعداد ؟! باورتون نمیشه من اگر تنها بمونم و به رستوران یا فست فودی هم دسترسی نداشته باشم از گشنگی خواهم مرد !
تو یخچال هم اگر پر باشه از غذا گرم نمیکنم بخورم چه برسه غذا درست کنم ! مامانم میگه عرضه نداری چندتا چیزو بریزی تو ماهیتابه با یکم روغن مخلوط و سرخ کنی یه غذایی درست کنی ؟ میگم نه والا ! نمیدونم چرا ! خوب دست خودم نیست اینطوری نگام نکنین ! حالا میگم براتون تا بدونین دلیلشو ...
تو دفتر همیشه یکی از بچه ها ناهار درست میکنه و چون دسپختش خوبه مسئول غذا درست کردن شده . وقتایی هم که نباشه اون یکی همکارمون دست به کار میشه ؛ دستپختش مثل نفر قبلی نیست ولی از گشنه موندن بهتره !
چند روز پیش اتفاقی وقت ناهار شد و هیچ کدومشون نبودن و تنها کسی که مونده بود من بودم ! منم چون آشپزیم بی نظیره و چندتا کتاب قطور هم راجع به دنیای ادویه های هندی و آشپزی ایتالیایی نوشتم تصمیم گرفتم جمع رو غافلگیر کنم و مسئولیت خطیر ناهار اون روز رو به عهده بگیرم ! سریع رفتم مواد لازم رو تهیه کردم و دست به کار شدم . حالا نکردم با املت شروع کنم یه راست رفتم سراغ سبزی پلو با تن ماهی !
برنج رو خیس کردم و هنوز ده دقیقه نگذشته و خیس نخورده ریختم تو قابلمه و یه وجب روغن هم ریختم روش ! زیر گاز رو هم زیاد زیاد کردم که مثلا سریع درست بشه . سبزی هم چون نمیدونستم چی میکنن توش تا اسم و شکل سبزی پلو به خودش بگیره هر چی سبزی مونده و خشک داشتیم ریختم تو برنج و زیرشو زیادتر کردم تا باز هم سریعتر دم بکشه ! یه یک ربعی گذشت که دیدم بو میاد ! سریع رفتم سراغ گاز و دیدم چندبار سر رفته و ابش تموم شده ؛ برنجه هم شده مثل سیمان ! سریع یه پارچ آب پر کردم و ریختم رو برنج ها و درشو گذاشتم ! بعد از ده دقیقه دیگه یهو یادم اومد مامانم یه آبکش هم میکرد ! دلیلشو نمیدونستم ولی گفتم حتما لازمه دیگه ! سریع خاموشش کردم و بردمش سر سینک ظرفشویی . آبکشو گذاشتم و برنجو برعکس کردم توش ! ای کاش میریخت تو ابکش حداقل ! قابلمه داغ بود و چسبید به دستم منم دستمو کشیدم عقب و قابلمه رفت رو هوا ! چندتا چرخ زد و وسط آشپزخونه ترکید ! خونسردیه خودمو حفظ کردم و چون کسی اون دور و بر نبود سریع برگردوندمش تو قابلمه ! ( انشالله که زمین تمیز بود ! ) هیچی دیگه مرحله آبکش هم انجام دادم و برنج هارو چون رو زمین افتاده بود یه دور شستم و برگردوندم تو قابلمه ! قابلمه رو هم گذاشتم روی گاز . یه نگاهی به توش کردم دیدم سبزی هاش همه شسته شده رفته و رنگ برنج سبز کم رنگ شده :)) یکم دیگه سبزی ریختم توش و یه پارچ آب دیگه هم بستم روش !
نیم ساعتی گذشت و رفتم سراغ تن ماهی ! خداروشکر این مرحله رو با موفقیت رد کردم فقط موقع باز کردن روغنش پاشید رو لباسم و هنوزم لباسم بود ماهی مرده میده ! همه رو صدا کردم و گفتم ناهار آماده شده ! چشم ها همه چهارتا شده بود ! مسعود و آشپزی ! اونم سبزی پلو ؟! مگه داریم ؟ مگه میشه ؟
واسه همه کشیدم تو ظرفاشون و ماهی هم ریختم کنارش و گفتم بسم الله مشغول شین ! قاشقو که میزدن تو برنج آب میچکید ازش و واسه اینکه من ناراحت نشم همدیگرو نگاه میکردن و به هم لیخند میزدن ! تا حالا برنج به این شفته ای و بی مزه ای نخورده بودن ! نمک و فلفل و ادویه هم که فراموشم شده بود !
خلاصه خودم که فهمیدم چه گندی زدم گفتم میخوایم املت درست کنم واستون ؟ گفتن نهههههه مرسی ! خودمون درست میکنیم ! تو فقط این قابلمه برنجو بردار برو خونتون !
این شد که بی استعدادیه من تو آشپزی بار دیگه بر همگان ثابت شد !
راستی ! سبزی پلو نمیخورین ؟ مونده از ظهرها :دی
پی نوشتـــ :
کانال آقای سر به هوا تو تلگرام افتتاح شد ! برای عضویت اینجا کلیک کنید ...
تعداد نظرات این پست [ ۳۰ ] است ...




برنج ریخته شده رو زمینو برگردوندید تو قابلمه ؟!؟!؟!؟!؟:O
ای ای ای :S



من فکر کنم تا 30 سال آینده نتونم از این غذایی که گفتی درست کنم :دی

ممنون رفیق ...
پیشنهاد میکنم یه کلاس آشپزی برید آقای سربه هوا...





ممنون انگیزه گرفتم :))


نه دیگه تا اون حد منگل نیستم :)) :دی

ممنون ...

همه غذاهارو بلدم به جز نیمرو و املت :))
والا نمیشد دیگه باید هنرمو نشون میدادم :))




اشکال نداره منم برای اولین می خواستم آشپزی کنم اونم املت قصد داشتم درست کنم بعدش نمیدونستم املت رو با روغن درست می کنند با آب پختم...:|
گوجه جوش شده بود...:|
هیچ کس نخورد ولی من اعتماد به نفس ام رو از دست ندادم خودم خوردم کلی هم تعریف کردم..:)
ولی الان دیگه خدایی آشپزی ام خوبه...


چندبار آشپزی کنی راه میافتی دیگه ...


درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !
زمین رو تمیز در نظر میگیریم با این وضعیت گرونی برنج :دی