چالش داستان من و وبلاگ نویسی !
- چهارشنبه ۲۴ مهر ، ۱۱:۴۷ ق.ظ
- روزنوشت
- ۱۳۴۷ بازدید
همزمان با 300 امین پستم میخوام دعوتتون کنم به یه چالش جالب و جذاب که یه جورهایی مارو آشناتر میکنه با کسی که پشت یه وبلاگ نوشته و داره دکمه های کیبورد رو فشار میده بدون هیچ عکس و نشونیی . شاید برای شما هم جذاب باشه بدونید چی شد که صاحب فلان وبلاگ با دنیای بلاگ نویسی آشنا شد و چه مسیری رو طی کرد تا به نقطه امروزیش رسید . من دعوتم رو از دوستای وبلاگ نویسم به این چالش به صورت کامنت تو آخرین پستشون انجام میدم . شما هم میتونید دوستاتون رو به این چالش دعوت کنید و لینک پستشون رو تو نظرات همین مطلب برای من ارسال کنید تا منتشر کنم .
تو پستی که قرار منتشر کنید به چند تا توجه کنید :
1 . سن وبلاگنویسیتون رو ذکر کنید که چند ساله مشغول نوشتن هستید
2 . دور هایی که دستتون به نوشتن نمیرفته برای انگیزه گرفتن چی کار میکردید
3 . از کدوم سرویس وبلاگدهی اولین بار استفاده کردید و از چه طریقی با این سیستم آشنا شدید
4 . چرا شبکه های مجازی رو ترجیح ندادید به وبلاگ نویسی
و نکته آخر اینکه همه مطالب رو به صورت داستانی بنویسید ! مثلا وبلاگنویسی من از فلان سال شروع شد و ...
پی نوشتـــ :
تو پست بعدی یه گزارش کامل از نتیجه این چالش میذارم براتون ..
دوست جدید و سبز رنگم !
- دوشنبه ۲۲ مهر ، ۱۴:۵۲ ب.ظ
- روزنوشت
- ۶۲۵ بازدید
من هیچوقت با گل و گیاه ارتباط نمیگرفتم ، هیچوقت خریدن یا نگه داشتنشون رو دوست نداشتم ! حس میکردم فقط قراره برام دغدغه ذهنی درست کنه که ای بابا نورش کم شد ، آبش قطع شد و ... . این قضیه ادامه داشت تا چند روز پیش که یه گلدون بنسای بچه ها برام خریدن و گذاشتمش گوشه دفترم . اولاش عادت نداشتم به حضورش و هی حس میکردم کنارم یکی نشسته زل زده به مانیتور ! برمیگشتم ببینم کیه میدیدم این اقای سبزه که تازه به جمع ما پیوسته . کم کم باهاش رفیق شدم و این رفاقت هر روز قوی تر شد . الان حدود یکماهه کنار دست نشسته و به شدت سر حال و شادابه ! حواسم به نور و آب و غذاش هست . با اینکه هیچوقت علاقه نداشتم به گل و گیاه الان میبینم مراقب از یه چیز و رشد کردنش جلوی چشمام چقدر لذت بخش و جالبه . پیشنهاد میکنم برای خودتون یه دلخوشی سبز رنگ ، حتی شده کوچولو تو محیط کارتون داشته باشید . حس زندگی و تازگی میده بهتون ..

درون من مردی عجیب زندگی می کند که هیچ گاه سر از کارهایش در نمی آورم . گاهی غیر قابل کنترل و ناشناختنی و گاهی بشدت رام و دست یافتنی است . دارم تمام تلاشم را می کنم که این مرد را کشفش کنم . راستی ، من میم صدایش می کنم . اول اسم خودم و باید اعتراف کنم که عاشق این معمای درونم هستم وگرنه تمام زار و زندگیم را بهم نمی ریختم که بشناسمش ...
موضوعات
بایگانی
- دی ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- فروردين ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- ارديبهشت ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- ارديبهشت ۱۳۹۶
- فروردين ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵
- مهر ۱۳۹۵
- شهریور ۱۳۹۵
- مرداد ۱۳۹۵
- تیر ۱۳۹۵
- خرداد ۱۳۹۵
- ارديبهشت ۱۳۹۵
- فروردين ۱۳۹۵
- اسفند ۱۳۹۴
- بهمن ۱۳۹۴
- دی ۱۳۹۴
- آذر ۱۳۹۴
- آبان ۱۳۹۴
- مهر ۱۳۹۴
- شهریور ۱۳۹۴
- مرداد ۱۳۹۴
- تیر ۱۳۹۴
برچسب
مطالب گذشته
- چندتا داستان عجیب ولی واقعی !
- چالش ده سوال وبلاگی !
- نوید میدهند این مرز دار جوانان را ..
- برای عرفان ، طراحی که دیگر نیست ..
- بابا قهرمانه ..
- نگاه دقیق تر به بیماری کرونا !
- معرفی سریال ؛ خانه کاغذی
- من آدم فشرده کاری می باشم !
- مهمون نمیخواین ؟!
- سال نه چندان نو مبارک !
- حلقه مفقودی به نام مدیریت بحران !
- سیگارتم من میکشم !
- خواستن ، قطعا شدن است !
- این پست برای فردای یلداست !
- صرفا لب و دهن نباشیم !